سلام نميگم خوبي چون معلومه كه نيستي نوشته ات ميگه داغوني
با خوندن اين پستت به اندازه تمام عالم دلم گرفت هيچوقت بلد نبودم كسي رو دلداري بدم ياد نگرفتم كه چطور ميشه تسكين درد دل كسي بود كاش واژه ها و كلمات كمكم مي كردند تا بتونم چيزي بگم كه زره اي از غم دلتون كم بشه البته نميدونم چرا و براي چي يكدفعه اينقدر بهم ريختيد چه چيزي باعث شد كه پشت پا به همه چيز بزني و بري
ميخواي ما رو تنها بذاري به محض خوندن كامنتت كه حرف از خداحافظي بود ياد ترانه گوگوش افتادم
تو از شهر غريبه بي نشوني اومدي تو با اسب سفيد مهربوني اومدي تو از دشتاي دور و جاده هاي پرغبار براي همدلي همزبوني اومدي