وبلاگ :
غريب آشنا
يادداشت :
آخرين برگ...
نظرات :
151
خصوصي ،
125
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
عسل
در دورترين نزديکي
کودکي پشت پنجره بود
و با دستانش
شب را اندازه مي گرفت
خواب؛قناري شد و پر کشيد
و شب
در حجم دستان کودک آرام گرفت
سپيده هواي حضور داشت
آسمان پر از لحظه هاي روشني بود
و دستان کودک پر از شب
لحظه ها باران شدند
و باران؛بر شيشه ها نشست
روشني اما
هنوز در آسمان بود
و شب
گم شده بود
آفتاب گريزي جز تابيدن نداشت
و هيچ نسيمي در نيافت
که شب را چه شد
خواب قناري شد و پر کشيد
قناري اما؛شايد فراموش کرده بود
که در دورترين نزديکي
کودکي پشت پنجره است
هنوز!
با دستاني پر از شب...