سلام ممنونم از حضور پر مهرتون
اميدوارم كه شاد و سربلند باشي
پاي آبله ز راه بيابان رسيده ام بشمرده دانه دانه کلوخ خراب اوبرده به سر بيخ گياهان و آب تلخ در بر رخم مبند که غم بسته بر درم دلخسته ام به زحمت شب زنده داريم ويرانه ام ز هيبت آباد خواب تلخ عيبم مبين که زشت و نيکو ديده ام بسي ديده گناه کردن شيرين ديگران وز بي گناه دلشدگاني ثواب تلخ است در موسمي که خستگي ام مي برد ز جاي با من بدار حوصله بگشاي در زحرف اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ چون اين شنيد بر سر بالين من گريست گفتا کنون چه چاره ؟ بگفتم اگر رسد با روزگار هجر و صبوري شراب تلخ