صداي تو مرا باز دوباره برد
به بوي لحظه هاي بي بهانگي
که دل به گريه ها و خنده هاي بي حساب ميزنيم
به " آي روزگار ... " هاي حسرت دروغکي
غم فراق دلبر به خواب هم نديده ي هميشه بي وفا
به جور کردن سه چهار بيت سوزناک زورکي
به رفت و آمد مدام بادها و يادها
سوار قايقي رها
به موج موج انتهاي بي کرانگي
دوار گردش نوار ...
مرور صفحه ي سفيد خاطرات خيس ...
صدا تمام شد !
سرم به صخره ي سکوت خورد ...
آه بي ترانگي !