• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : باور نکن!
  • نظرات : 9 خصوصي ، 67 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من در اين تاريكي
    ريشه ها را ديدم
    و براي بوته ي نورس مرگ، آب را معني كردم

    سلام من زندم عزيزم نترس!
    ولي اين استاداي نامرد بد حالمو گرفتن.تابستونمون رفت پي كارش همش كلاس واسه درساي افتاده! نه كه تنبل باشم. دانشگامون اينجوريه حال ميده بهشون مي افتيم!
    دليل نبودنم اينام هس.
    ببين من نميدونم به تو چي بگم شعرايي كه مينويسي خيلي قشنگن مخصوصاً آخر اين شعرت ولي همش غمه.آخه چرااااا
    راستش علي صالحي رو اصلاً نميشناسم. كيه؟ ولي شاسوسا يكي از شعراييه كه خيلي دوس دارم از دفترآوار آفتاب بود ديگه؟
    واسه جوابت هم منم يه شعر از سهراب مينويسم

    ( جنبش واژ ه ي زيست )

    پشت كاجستان، برف
    برف، يك دسته كلاغ

    جاده يعني غربت
    باد، آواز، مسافر، و كمي ميل به خواب
    شاخ پيچك، و رسيدن، و حياط

    من، و دلتنگ، و اين شيشه ي خيس
    مينويسم، و فضا
    مي نويسم، و دو ديوار، و چندين گنجشك

    يك نفردلتنگ است
    يك نفرمي بافد
    يك نفرمي شمرد
    يك نفر مي خواند

    زندگي يعني: يك سار پريد
    از چه دلتنگ شدي؟
    دل خوشي ها كم نيست: مثلاً اين خورشيد
    كودك پس فردا
    كفتر آن هفته

    يك نفرديشب مرد
    و هنوز، نان گندم خوب است
    و هنوز، آب ميريزد پايين، اسب ها مي نوشند

    قطره ها درجريان
    برف بر دوش سكوت
    وزمان روي ستون فقرات گل ياس

    دستم شيكس! خب غريب آشناي عزيز اين همه كامنت جبران غيبتام شد ديگه؟