سلام... .
نميدونم چقدر خسته ام...با اين حال نشستم سر پيغام هاتون... . راستش دليلي اينكه اون عكس لوگوي وبلاگتون خرابه كه مشخصه....يعني خودتون پي نبرديد...!؟ به پسوند عكس دقت كرديد...!؟ من حس ميكنم قالب رو خودتون دستكاري كردين.درسته...!؟ پسوند اون عكس بهم خورده...ببين آدرس كل عكستون اينه :
http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/minaeefar/Copy(2)ofCopyofahvazhjgf
پسوند آخر اين عكس كمجاست...!؟ پيدا كنيد پرتغال فروش را...!!! حتي من برداشتم اون آخرش رو كردم gif ...ولي بازم درست نشد...! من از سيستم پارسي بلاگ زياد سر در نميارم ولي اين رو ميدونم که ميتونييد عکسي رو انتخاب کنيد و پارسي بلاگ اون رو لگوي وبلاگ ميكنه....پس نبايد اشتباه كنه...! ولي اگر ميخواهيد درسته بشه...كد قالب رو بهم بديد... .
راستي در مورد نوشتن انگليسي در كامنت ها ....يه كيبورد ديگه رو بيار امتحان كن...! جوابش رو به من بده...!
در مورد آهنگ باشه....برات بزودي درست ميكنم...آره فلش هستش...هر وقت روش كليك ميكني آهنگ قطع نميشه... . بهتم ميگم چكارش كنيد ...هر كي آماده شد... .
راستي اين طور كه فهميدم شما از من بزگتر هستيد... . براي همين اگر بي احترماي نسبت به شما شد مرا ببخشيد... .
من رشته ام كامپيوتره.. پشت كنكوري ام...تغيير رشته دادم ....وقع 2 سال عقب افتادم...! مشكلي نداره از رشته قبلي ام ( تجربي ) بهتره....اصلن استعدادم توي كامپيوتره...راستي قبلن يه مشكل داشتين كه توي ميهن بلاگ بهم گفته بوديد...چي شد...!؟ حل شد...!؟ يادم نمياد چه مشكلي بود... !
مباركه....از بس كي زيبا مينويسيد... . بايد هم منتخب بشن... .
در مورد شعر گفتن...ديگه نميتونم بگم...! نميدنم شايد خودم نميخوام...! الانشم متن شعرهام رو يادم رفته...يه روزي خواستم دفتر شعرام رو پاره كنم...ولي نميدونم چرا حس عجيبي بهم دست داد....ناگهان پشتم لرزيد و نتونستم جلوي خودم رو بگيرم و زدم زير گريه... . به خودم گفتم : اينها ناله هاي بي صداي من هستند....چرا آنها را از ياد ببرم...لااقل در خوشي هايم ياد اينها ميافتم و قدر لحظات الان را ميدانم... . الهي شكرت... .
خيلي حرف زدم... . راستي از قرار معلوم دير آپديت ميكنيد...! اما چرا اينقدر فاصله لابه لاش هست...؟! من خودم توي دفتر كاهي 1 هفته يكبار مينوشتم....!
يه خواهش ازتون دارم...! ميخوام يه شعر خيلي زيبا .و رويايي در مرود لاله هاي پر پر شده جنگ بنويسيد...آنهايي كه غريبانه رفتند... .
شما استاديد...! شعر انگليسي...! ديگه حرفي براي گفتن ندارم...!
اين حرفتتون خيلي برام جالب بود...كه خداوند براي جاي ديگه ميخواد انرژي ام رو بزارم... . نميدونم...ولي يه حسي هميشه بهم ميگه كه كار من هنوز مونده...شروع نشده...از اين بيشتر بايد ذجر بكشم... .
يا علي...التماس دعا... .