سلام...
حال شما چطوره؟؟؟خوبيد انشاالله ديگه؟؟؟
راستش بعد از مدتها كه اومدم نبايد اينطوري باشم ولي خوب....دلم گرفته بود...وقتي اومدم و پست قبلي تون رو خوندم چشمام باروني شد...يه حس غريبيه...چيزي كه بارها لمسش كردم...پر حرفي....خودتو به آب و آتيش ميزني تا بتوني از نزديكترين نقطه ي ممكن باهاش حرف بزني ولي...
ولي وقتي كه ميرسي فقط سكوته كه همراهيت ميكنه...فقط اشكات ميان ولي كلمه ها اصلا كمكت نميكنن!!!!بدون اينكه چيزي بگي و درخواستي كني مياي بيرون و...
تو ميموني و يه دل تنها....
غريب آشناي عزيز...ازت ممنونم كه مثل يه برادر مهربون بهم سر ميزني و من و وبلاگم رو تنها نميذاري....