فقط يك بار
يك غربت
كه گاهي سرك ميشكد
از سر خوشه هاي خرما
و مي آيد آن نسيم
مي نوازد صورت كارون را
مي خوابد در دل خاك
كنار همه انان كه آرميدند
آنان كه با مين هاي كمين كرده
به سلاخي خدا رفتند ...
آنان كه خس خس سينه هايشان
هنوز لالايي شبانه كودكان كج و مووجشان است
من زخمي از سر زمين برداشته ام
به پيشاني ام مي كشم
تا بنشام مُهر خوزستان را
بر اين صورت خميده...
دلم به طول سيم خاردارهايتان
پاره پاره است
صداي گريه هاي مدفون را
اگر گوش بر خاك بگذاري
هنوز هم واضح ميشنوي
هنوز سبكبال ميشوي
هنوز ديووانه پرواز ...
به سبك آخرين خائنين اين خاك
مي فروشم شعر هايم را
به دكه هاي دشمن
به سلام هاي غربت
تا شايد بشنوند
كوران و حسودان بميرند
كه هنوز مي توان شنيد
صداي جنوب را
صداي تورا
مي توان شنيد صداي خسته اي را
كه از گلوي صبور جلگه
خوزستان زنده است ...
خوزستان ...
...
دوست ندارم بعد از اين نوشته شما و نوشته خودم حرف بزنم. خوندمش و اينجا هم از احساس نوشته هات، حس گرفتم و نوشتم ...
خوزستانم حلالم كن ...
يا حق ...
.:. خيابان خسته را، خش خش جاروي پير مرد رفتگر بس است ... .:.