• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : نخل ها...
  • نظرات : 20 خصوصي ، 154 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام.

    شايد سه سالم بود اون موقع. مادرمم تعجب ميكنه وقتي من اين خاطره رو تعريف ميكنم براش. ميگه تو چطوري به يادت مونده؟!!

    مراسم ختم مادر بزرگم توي خونه شون بود. هواپيماي عراقي با ارتفاع نه چندان زيادي از بالاي سرمون رد ميشد و مانور ميداد شايد هم چيزي رو همون حوالي هدف گرفته بود. مردم بيچاره هم وحشت زده به هر طرفي فرار مي كردن.

    شايد به ياد آوردن اون تشويش و اظطراب روزها باعث بشه كه كمي شكر گزار و قدر دان آرامش امروزمون باشيم.

    پيروزي همواره از آن ماست تا آن زمان كه خدا را از ياد نبريم.