• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : نخل ها...
  • نظرات : 20 خصوصي ، 154 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    «زبان هر کدامتان براي ديگري معصوم است،
    چون هيچکدام با زبان ديگري گناه نکرده ايد؛
    پس براي يکديگر دعا کنيد تا مستجاب شود.»

    نيک ياور غريب آشنا...
    اينک که در ماه خدا هستيم و المنة لله که در ميکده باز شده
    و حضرت عشق، عشاق خود را به ضيافت خاص خود فراخوانده است تا در اين اوقات نوراني جانشان را آکنده از نور کند،از خدا بخواهيم هر که و هر جا و هرچه هستيم به برکت اين ماه و شهيد آن علي(ع)،
    خود ما را از ما بگيرد و از آن هيچ باقي نگذارد تا با خروج از اين ماه فقط و فقط او را ببينيم و از او بگوئيم و در همه حال او را بجوئيم و همه او شويم
    و همنوا با هاتف زمزمه کنيم:

    «که يکي هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الا هو»
    بارالها!
    به حرمت و عظمت و منزلت و شأن امير المومنين علي در نزد تو، در اين ماه، شراب «بي خودي» در کام جان ما بريز و ما را از خود بي خود فرما و در درياي عظمت خودت غرق کن.
    آميــــــن

    سلام غريب آشناي مهربون

    ممنون كه اومدي

    به اميد ديدلر

    موفق باشي

    + اشناي غريب 

    سلام پسرم .... يا دخترم

    من يادم نيست كي اومده بودم ........ ولي يه بار اين پست يا شبيه اين رو خوندم .......... درسته؟

    متاسفانه يا خوشبختانه ....... بله خوزستانتو مي شناسم ...... و تو دزفول بسر مي برم..........

    ولا حقيقتش اگه منه خوزستاني نگم حق داريم كي مياد بگه ........ ولي تف تف به بي انصافي ............. كه همه چي پارتي و بي انصافيه ...

    تو انديمشك يه يارو دزده بوده كه همه هم مي شناختنش ... بلاخره يه بار كه ملت از شهر فرار كردن به خاطر جنگ اقا نامردي نمي كنه و از وقت استفاده مي كنه مي ره دزدي ...........كه بمب مي زنه و دست اقا ميافته.......تا دزد بود خونه ها رو جارو مي كرد ...... الان بنياد جانبازان....كه من حق دارم و براي ملت زحمت كشيدم و دستم افتاده

    اين از اين

    دوست برادرم كه سي و خورده اي سنشه و 15 يا 16 سالي تركش خورده و يه بچه داره و كار نداره................هيچ بهش تعلق نگرفت

    پسرم بي خيال شو .... بي خيال

    بهارمون هم مست كننده نيست ........عين تابستون بقيه جاهاست

    با اين اوصاف نمي دونمئ چي داره اين محنت سرا كه مردم تهران تهران مي كنن من دزفول رو بيشتر دوست دارم

    + اشناي غريب 
    نمي دونم پيامم رسيد يا خصوصي نمي دونم
    + اشناي غريب 

    سلام پسرم .... يا دخترم

    من يادم نيست كي اومده بودم ........ ولي يه بار اين پست يا شبيه اين رو خوندم .......... درسته؟

    متاسفانه يا خوشبختانه ....... بله خوزستانتو مي شناسم ...... و تو دزفول بسر مي برم..........

    ولا حقيقتش اگه منه خوزستاني نگم حق داريم كي مياد بگه ........ ولي تف تف به بي انصافي ............. كه همه چي پارتي و بي انصافيه ...

    تو انديمشك يه يارو دزده بوده كه همه هم مي شناختنش ... بلاخره يه بار كه ملت از شهر فرار كردن به خاطر جنگ اقا نامردي نمي كنه و از وقت استفاده مي كنه مي ره دزدي ...........كه بمب مي زنه و دست اقا ميافته.......تا دزد بود خونه ها رو جارو مي كرد ...... الان بنياد جانبازان....كه من حق دارم و براي ملت زحمت كشيدم و دستم افتاده

    اين از اين

    دوست برادرم كه سي و خورده اي سنشه و 15 يا 16 سالي تركش خورده و يه بچه داره و كار نداره................هيچ بهش تعلق نگرفت

    پسرم بي خيال شو .... بي خيال

    بهارمون هم مست كننده نيست ........عين تابستون بقيه جاهاست

    با اين اوصاف نمي دونمئ چي داره اين محنت سرا كه مردم تهران تهران مي كنن من دزفول رو بيشتر دوست دارم

    قابل توجه دوستان عزيز

    به مناسبت شبهاي عزيز قدر

    مراسم احياء و شب زنده داري در دانشگاه هنر بر پا ميشود.

    اين مراسم از ساعت ?? شب شروع و تا اذان صبح ادامه دارد

    قابل توجه دوستان عزيز

    به مناسبت شبهاي عزيز قدر

    مراسم احياء و شب زنده داري در دانشگاه هنر بر پا ميشود.

    اين مراسم از ساعت ?? شب شروع و تا اذان صبح ادامه دارد

    سلام همشهري. خدا قوت!

    کوچک بودم اما...

    صداي شليک ها را مي شنوم... صداي اشک هايم را مي شنوي؟

    سکوت خوزستاني, رسا تر از هر فريادي به گوشم مي رسد... و دريغ! نمي شنوند اين سکوت گوشخراش را.

    هنوز سالهاست که به خاطر نام خوزستاني, متهم مي شوم به سيه چردگي و لهجه دار بودن! و تماشا مي کنم حيرت دوستان را که " خوزستاني هستي و اينقد سفيد؟!! پس چرا اصلا لهجه نداري؟"...

    ولي مي داني؟

    صفاي اينجا را هيچ جاي ديگر ندارد. نمي توانم اشتياقم را از آمدن شب هاي قدر پنهان کنم... که شب هاي قدر را اينجا... در مصلا... با صداي آهنگران, هيچ جاي ديگر قدر نمي دانند.

    التماس دعا.

    حس ميكنم ازاون متنايي كه بايد بخوني بعد حرف بزني

    ناسيوناليستيه ؟

    سلام دوست خوبم آشناي نه چندان غريب

    ازعرش صــداي ربنا مي آيــد

    آواي خوش خـدا خـدا مي آيد

    فرياد كه درهاي بهشت باز كنيد

    مهمان خـدا سوي خــدا مي آيد

    در آستانه شبهاي قدر براي اونائي كه به واسطه بيماري صبرشون در بوته آزمايشه مخصوصا دوست عزيزم سوگل، دست دعا بر داريم ، براي آدم شدن خودمون ، براي قشنگ تر ديدن و براي دريائي شدن دلامون دعا كنيم من براي دعا مي كنم شما هم منو بي نصيب نذارين

    اين روزا و شبا اگه بي فيض بمونيم و دست خالي برگرديم خودمون مقصريم چرا كه از 7 آسمون طبق طبق مهربوني و عشق ميارن

    التماس دعــا

    يا حق

    سلام و وقت بخير

    با خاطرات و مقاله اي از دکتر فرشاد مومني به روز هستم.

    چون مطلب پر محتوايي است سعي بفرماييد مطالعه اش کنيد.

    يا علي

    سلام...

    خوبين؟؟؟؟؟

    اگه چشما باز بود و خيلي چيزا ديده ميشد...ديگه حرفي نبود....همه ي حرفا موندن بين حسا و بايد يه روزي يكي بزنه!!!

    يا شاهد

    سلام عليكم

    نماز وروزه تون قبول ...انشالله

    استادم گفت :‏15 سالش بود تو كور ترين نقطه جنگل به سه متر طناب و يه چكمه و باروني چوبهاي خشكيده رو جمع ميكرد و مي برد بفروشه تا اينجوري بتونه خرج تحصليش رو در بياره ...روزها كارگري مي كرد و شبا هم درس ميخوند ..هميشه هم پا برهنه بود تا نكنه كفشاش زود پاره بشه هر وقت هم پاهاش تاول مي زد تو چشمه اي كه از رود هراز پر مي شد ؛ميزاشت تا يكم ورم پاهاش بخوابه ..

    يه روز تو راه جنگل از اهالي شنيد جنگ شده ..ميخوان نكاء رو بزنن نيروگاه برقش رو ...تو دلش ولوله بر پا شد ..اخه اگه برق نداشته باشند چطوري موتور آبي بتونه زمينا رو آب بده ..اونوقت ديگه خرج خونواده و خواهر ومادرش...

    اومد خونه كفش نوش رو پوشيد دستي به سرو روش كشيد مادرش پرسيد كجا ، گفت دارم ميرم ؛كه نزارم برقمون رو قطع كنند ..مادرش گفت مواظب خودت باشه سپردمت به خدا ..رفت با قطار هم رفت ..سنش كم بود اما قد و هيكلش ؛پهلون بوداز نسل ميرزا از شير بيشه هاي جنگل و كوه .

    هر كاري بهش ميگفتند انجام مي داد خيلي وقتا هم شبا مي رفت اخه اون بچه جنگل بود از شب نمي ترسيد مي رفت و اطلاعات جمع ميكرد و مياومد

    تو اين چند ماهه درسش رو هم مي خوند .تا اينكه عمليات شد محمد شد سيبل .اونم گلوله مستقيم تانك ..پودر شد ..

    جنگ تموم شد مادر هم زمينگير شد؛ برق موند اما هزينه برق رو نتونست بده و موتور ابي خاموش شد زمينا خشك شد و .........جنگلها رو متر بندي كردن دلالان چوبهاي افرا و گردو و سرو هي بيشتر شدن هي بريدن و قطع كردن ..نه چوب خشكي باقي موند كه خواهرهاي محمد جمعش كنند و تا بتونند خرج درس و مدرسشون رو بدن يا حتي هزينه برق ...فقط يه لامپ بود كه مي تونست اتاق رو روشن نگه داشته باشه ....چشم مادر به در موند و محمد هنوز بر نگشت مثل اينكه هواي جنوب به اين شير بچه مازندارن شير بچه جنگل و كوه بيشتر ميخورد ...مادر فوت كرد دو خواهر موندن و با دو اتاق كاهگلي و يه لامپ .....

    اون منطقه شد توريستي ويلا زده شد سگشون لونه مي خواست چشم دوختن به دو تا اتاق و يه لامپ خونه محمد ...

    خواهرا شدن كلفت خونه مردان بي درد و اون اتاق و يه لامپ شد لونه سگاشون .....

    يكي از خواهرا مريض شد ..اونم يه بيماري سخت .دكتر درمونگاه مي گفت بايد بره تهران بستري شه .اما با كدوم پول ..؟؟خواهر كوچيكه اون پارچهاي كه محمد براش خريده بود رو نذر امام زاده كرد . بعد دو هفته خواهر بزرگتره هم رفت پيش مادرش ..حالا نرگس موند و يه انباري و يه فانوس و دوتا دستاي پينه بسته ....هر صبح و شب به اميد اينكه محمد مي اد مي رفت لامپ اون اتاقي كه شده بود لونه سگ يه عده بي درد رو شن ميكرد اما هميشه با پارس سگ و دعواي يه عده رو برو مي شد تا اين اخرا كه بهش ميگفتن ديونه و ديگه حتي سگشون رو تو اون اتاق نمي زاشتن ..نرگس خوشحال بود ...

    بعد 18 محمد اومد با سلام و صلوات اومد رو دست همون يه عده مردم بي دردي بود كه صاحب ويلا بودن فقط يك پلاك تو اون بسته چوبي بود و ديگه هيچ ...

    نرگس پلاك رو گرفت رفت تو اتاقي كه يه لامپ داشت اما اين دفعه لامپ رو خاموش كرد ..بعد يه ساعت همه منتظر بودن نرگس بياد بيرون ..رفتن ديدن نرگس پلاك رو گذاشت تو گردنش و بعد ........

    حالا ديگه تموم خونواده با هم بودن ....!!!!!!

    *********************************

    فقط اينو تكرار مي كنيم يا د و خاطره شهداي هشت سال دفاع مقدس گرامي باد .و بعد نگاه مي كنيم .

    بزرگوار شير بچه هاي مازندارن مثل زنان ومردان دلير جنوب هستند فرقي با هم ندارند .كمبود امكانات اينجا هم بيداد ميكنه ..اينجا جاهاي خوشگل و تفريحيش فقط براي يه عده ادم بي درد ه ..ويلاهاي انچناني اوه اوه اسم شمال مياد همه ياد جاهاي تفريحي و مراكز انچناني ميافتن ..جاهاي تفريحي كه تو دو قدمي ماهاست اما اجازه نداريم واردش بشيم خصوصيه !ً!!

    آب اينجا هم كمي از آب اونجا نداره ادرس ميدم بيا اينطرفا ببين ابش چطوريه ماها بهش ميگيم شربت كاكائويي اخه رنگش عينهو كاكائو هست ..اينجا مردمانش تا ديروز برق هم نداشتن كه از صدقه سري يه نفر الان يه دو سه ساله برق داريم ...خدا باباي مشهدي عباس رو بيامرزه كه زمينش رو فروخت و با پولش رفت يه ماشين خريد داد به پسرش كه بشه مسافركش مردم پول كه ندارن بدن بجاش تخم مرغ و شيرو برنج ميدن ..

    ..اگه بهت بگم اينجا جمعيت سني شهيداش بين 16 تا23 سال هست و اكثر هم دو شهيده و سه شهيد هستند ..

    بر حال ما هم كم نداريم ازاين مشكلات ......!!! خدا رو شاكريم اقلا مردم ما شبا راحت تو خونه هاشون ميخوابن همين !!

    من يه چيز رو بگم خدمت شما من اهواز اومدم هر سال ميام اخه يه عده رو جمع ميكنم تا عيداشون رو اونجا تحويل كنن ...جاهاي تفريحي اهواز نميبرم اونا رو ميبرمشون فكه طلاييه شلمچه اروند ..عيداشون رو تو يه جا ي بي اب و علف هستند تو خاكها غلت مي ميخورن سوغاتيشون خاكه اونجاست ميدوني حتما علتش رو ...پس بدونيد خاك اونجا از خون پيكر بچه هاي سرزمين ماست ...

    يادمه يكي از اهالي اونجا اونجاها ميگفت به بركت شما مسافرا اب اينجا يكم بهتره ..بهش گفتم حاج اقا باز خوبه؛ اما جايي كه ما هستيم به بركت مسافرا اب رو براي ماها قطع ميكنند همون اب (شربت كاكائويي)‏برق هم زود زود ميره ...اخه بايد برق ويلاها و كاخ نشينها يه جور تامين بشه ...

    ...خاك اونجا سرمه چشماي ماهاست بهش كج نگاه كنن بازم امثال محمد ميان ...

    شما ها بايد متحد باشيد متحد اونجا هفتاد دو ملت دارن زندگي ميكنند از شيعه سني و هزار فرقه ديگر .نزاريد نيرنگها و فريبهاي يه مشت وهابي ميونه قبائل اونجا رو بهم بزنه .....اخه يكي از رفقاي اهوازي از خونواده شيرالي ها ..يكيش هم بندر عباسيه از خونواده شهابي پور يكي هم اباداني از خونواده نصاري ...يه چيزايي ميگن كه برام قابل هضم نيست ..از همين تفرقه ها ...مراقب باشيد اخوي ......

    براي ما هم دعا كنيد

    يا علي . ع

    يا شاهد

    سلام عليكم

    نماز وروزه تون قبول ...انشالله

    استادم گفت :‏15 سالش بود تو كور ترين نقطه جنگل به سه متر طناب و يه چكمه و باروني چوبهاي خشكيده رو جمع ميكرد و مي برد بفروشه تا اينجوري بتونه خرج تحصليش رو در بياره ...روزها كارگري مي كرد و شبا هم درس ميخوند ..هميشه هم پا برهنه بود تا نكنه كفشاش زود پاره بشه هر وقت هم پاهاش تاول مي زد تو چشمه اي كه از رود هراز پر مي شد ؛ميزاشت تا يكم ورم پاهاش بخوابه ..

    يه روز تو راه جنگل از اهالي شنيد جنگ شده ..ميخوان نكاء رو بزنن نيروگاه برقش رو ...تو دلش ولوله بر پا شد ..اخه اگه برق نداشته باشند چطوري موتور آبي بتونه زمينا رو آب بده ..اونوقت ديگه خرج خونواده و خواهر ومادرش...

    اومد خونه كفش نوش رو پوشيد دستي به سرو روش كشيد مادرش پرسيد كجا ، گفت دارم ميرم ؛كه نزارم برقمون رو قطع كنند ..مادرش گفت مواظب خودت باشه سپردمت به خدا ..رفت با قطار هم رفت ..سنش كم بود اما قد و هيكلش ؛پهلون بوداز نسل ميرزا از شير بيشه هاي جنگل و كوه .

    هر كاري بهش ميگفتند انجام مي داد خيلي وقتا هم شبا مي رفت اخه اون بچه جنگل بود از شب نمي ترسيد مي رفت و اطلاعات جمع ميكرد و مياومد

    تو اين چند ماهه درسش رو هم مي خوند .تا اينكه عمليات شد محمد شد سيبل .اونم گلوله مستقيم تانك ..پودر شد ..

    جنگ تموم شد مادر هم زمينگير شد؛ برق موند اما هزينه برق رو نتونست بده و موتور ابي خاموش شد زمينا خشك شد و .........جنگلها رو متر بندي كردن دلالان چوبهاي افرا و گردو و سرو هي بيشتر شدن هي بريدن و قطع كردن ..نه چوب خشكي باقي موند كه خواهرهاي محمد جمعش كنند و تا بتونند خرج درس و مدرسشون رو بدن يا حتي هزينه برق ...فقط يه لامپ بود كه مي تونست اتاق رو روشن نگه داشته باشه ....چشم مادر به در موند و محمد هنوز بر نگشت مثل اينكه هواي جنوب به اين شير بچه مازندارن شير بچه جنگل و كوه بيشتر ميخورد ...مادر فوت كرد دو خواهر موندن و با دو اتاق كاهگلي و يه لامپ .....

    اون منطقه شد توريستي ويلا زده شد سگشون لونه مي خواست چشم دوختن به دو تا اتاق و يه لامپ خونه محمد ...

    خواهرا شدن كلفت خونه مردان بي درد و اون اتاق و يه لامپ شد لونه سگاشون .....

    يكي از خواهرا مريض شد ..اونم يه بيماري سخت .دكتر درمونگاه مي گفت بايد بره تهران بستري شه .اما با كدوم پول ..؟؟خواهر كوچيكه اون پارچهاي كه محمد براش خريده بود رو نذر امام زاده كرد . بعد دو هفته خواهر بزرگتره هم رفت پيش مادرش ..حالا نرگس موند و يه انباري و يه فانوس و دوتا دستاي پينه بسته ....هر صبح و شب به اميد اينكه محمد مي اد مي رفت لامپ اون اتاقي كه شده بود لونه سگ يه عده بي درد رو شن ميكرد اما هميشه با پارس سگ و دعواي يه عده رو برو مي شد تا اين اخرا كه بهش ميگفتن ديونه و ديگه حتي سگشون رو تو اون اتاق نمي زاشتن ..نرگس خوشحال بود ...

    بعد 18 محمد اومد با سلام و صلوات اومد رو دست همون يه عده مردم بي دردي بود كه صاحب ويلا بودن فقط يك پلاك تو اون بسته چوبي بود و ديگه هيچ ...

    نرگس پلاك رو گرفت رفت تو اتاقي كه يه لامپ داشت اما اين دفعه لامپ رو خاموش كرد ..بعد يه ساعت همه منتظر بودن نرگس بياد بيرون ..رفتن ديدن نرگس پلاك رو گذاشت تو گردنش و بعد ........

    حالا ديگه تموم خونواده با هم بودن ....!!!!!!

    *********************************

    فقط اينو تكرار مي كنيم يا د و خاطره شهداي هشت سال دفاع مقدس گرامي باد .و بعد نگاه مي كنيم .

    بزرگوار شير بچه هاي مازندارن مثل زنان ومردان دلير جنوب هستند فرقي با هم ندارند .كمبود امكانات اينجا هم بيداد ميكنه ..اينجا جاهاي خوشگل و تفريحيش فقط براي يه عده ادم بي درد ه ..ويلاهاي انچناني اوه اوه اسم شمال مياد همه ياد جاهاي تفريحي و مراكز انچناني ميافتن ..جاهاي تفريحي كه تو دو قدمي ماهاست اما اجازه نداريم واردش بشيم خصوصيه !ً!!

    آب اينجا هم كمي از آب اونجا نداره ادرس ميدم بيا اينطرفا ببين ابش چطوريه ماها بهش ميگيم شربت كاكائويي اخه رنگش عينهو كاكائو هست ..اينجا مردمانش تا ديروز برق هم نداشتن كه از صدقه سري يه نفر الان يه دو سه ساله برق داريم ...خدا باباي مشهدي عباس رو بيامرزه كه زمينش رو فروخت و با پولش رفت يه ماشين خريد داد به پسرش كه بشه مسافركش مردم پول كه ندارن بدن بجاش تخم مرغ و شيرو برنج ميدن ..

    ..اگه بهت بگم اينجا جمعيت سني شهيداش بين 16 تا23 سال هست و اكثر هم دو شهيده و سه شهيد هستند ..

    بر حال ما هم كم نداريم ازاين مشكلات ......!!! خدا رو شاكريم اقلا مردم ما شبا راحت تو خونه هاشون ميخوابن همين !!

    من يه چيز رو بگم خدمت شما من اهواز اومدم هر سال ميام اخه يه عده رو جمع ميكنم تا عيداشون رو اونجا تحويل كنن ...جاهاي تفريحي اهواز نميبرم اونا رو ميبرمشون فكه طلاييه شلمچه اروند ..عيداشون رو تو يه جا ي بي اب و علف هستند تو خاكها غلت مي ميخورن سوغاتيشون خاكه اونجاست ميدوني حتما علتش رو ...پس بدونيد خاك اونجا از خون پيكر بچه هاي سرزمين ماست ...

    يادمه يكي از اهالي اونجا اونجاها ميگفت به بركت شما مسافرا اب اينجا يكم بهتره ..بهش گفتم حاج اقا باز خوبه؛ اما جايي كه ما هستيم به بركت مسافرا اب رو براي ماها قطع ميكنند همون اب (شربت كاكائويي)‏برق هم زود زود ميره ...اخه بايد برق ويلاها و كاخ نشينها يه جور تامين بشه ...

    ...خاك اونجا سرمه چشماي ماهاست بهش كج نگاه كنن بازم امثال محمد ميان ...

    شما ها بايد متحد باشيد متحد اونجا هفتاد دو ملت دارن زندگي ميكنند از شيعه سني و هزار فرقه ديگر .نزاريد نيرنگها و فريبهاي يه مشت وهابي ميونه قبائل اونجا رو بهم بزنه .....اخه رفيق دو سه تا دارم تو اهوازوابادان از خونواده نصاري ها .....يه چيزايي ميگن كه برام قابل هضم نيست ..از همين تفرقه ها ...مراقب باشيد اخوي ......

    براي ما هم دعا كنيد

    يا علي . ع

    با سلام ممنون كه بهم سر زدي

    خوب اسمم رضا بچه اهوازم 19 سال هم دارم

     <      1   2   3   4   5    >>    >