يا شاهد
سلام عليكم
نماز وروزه تون قبول ...انشالله
استادم گفت :15 سالش بود تو كور ترين نقطه جنگل به سه متر طناب و يه چكمه و باروني چوبهاي خشكيده رو جمع ميكرد و مي برد بفروشه تا اينجوري بتونه خرج تحصليش رو در بياره ...روزها كارگري مي كرد و شبا هم درس ميخوند ..هميشه هم پا برهنه بود تا نكنه كفشاش زود پاره بشه هر وقت هم پاهاش تاول مي زد تو چشمه اي كه از رود هراز پر مي شد ؛ميزاشت تا يكم ورم پاهاش بخوابه ..
يه روز تو راه جنگل از اهالي شنيد جنگ شده ..ميخوان نكاء رو بزنن نيروگاه برقش رو ...تو دلش ولوله بر پا شد ..اخه اگه برق نداشته باشند چطوري موتور آبي بتونه زمينا رو آب بده ..اونوقت ديگه خرج خونواده و خواهر ومادرش...
اومد خونه كفش نوش رو پوشيد دستي به سرو روش كشيد مادرش پرسيد كجا ، گفت دارم ميرم ؛كه نزارم برقمون رو قطع كنند ..مادرش گفت مواظب خودت باشه سپردمت به خدا ..رفت با قطار هم رفت ..سنش كم بود اما قد و هيكلش ؛پهلون بوداز نسل ميرزا از شير بيشه هاي جنگل و كوه .
هر كاري بهش ميگفتند انجام مي داد خيلي وقتا هم شبا مي رفت اخه اون بچه جنگل بود از شب نمي ترسيد مي رفت و اطلاعات جمع ميكرد و مياومد
تو اين چند ماهه درسش رو هم مي خوند .تا اينكه عمليات شد محمد شد سيبل .اونم گلوله مستقيم تانك ..پودر شد ..
جنگ تموم شد مادر هم زمينگير شد؛ برق موند اما هزينه برق رو نتونست بده و موتور ابي خاموش شد زمينا خشك شد و .........جنگلها رو متر بندي كردن دلالان چوبهاي افرا و گردو و سرو هي بيشتر شدن هي بريدن و قطع كردن ..نه چوب خشكي باقي موند كه خواهرهاي محمد جمعش كنند و تا بتونند خرج درس و مدرسشون رو بدن يا حتي هزينه برق ...فقط يه لامپ بود كه مي تونست اتاق رو روشن نگه داشته باشه ....چشم مادر به در موند و محمد هنوز بر نگشت مثل اينكه هواي جنوب به اين شير بچه مازندارن شير بچه جنگل و كوه بيشتر ميخورد ...مادر فوت كرد دو خواهر موندن و با دو اتاق كاهگلي و يه لامپ .....
اون منطقه شد توريستي ويلا زده شد سگشون لونه مي خواست چشم دوختن به دو تا اتاق و يه لامپ خونه محمد ...
خواهرا شدن كلفت خونه مردان بي درد و اون اتاق و يه لامپ شد لونه سگاشون .....
يكي از خواهرا مريض شد ..اونم يه بيماري سخت .دكتر درمونگاه مي گفت بايد بره تهران بستري شه .اما با كدوم پول ..؟؟خواهر كوچيكه اون پارچهاي كه محمد براش خريده بود رو نذر امام زاده كرد . بعد دو هفته خواهر بزرگتره هم رفت پيش مادرش ..حالا نرگس موند و يه انباري و يه فانوس و دوتا دستاي پينه بسته ....هر صبح و شب به اميد اينكه محمد مي اد مي رفت لامپ اون اتاقي كه شده بود لونه سگ يه عده بي درد رو شن ميكرد اما هميشه با پارس سگ و دعواي يه عده رو برو مي شد تا اين اخرا كه بهش ميگفتن ديونه و ديگه حتي سگشون رو تو اون اتاق نمي زاشتن ..نرگس خوشحال بود ...
بعد 18 محمد اومد با سلام و صلوات اومد رو دست همون يه عده مردم بي دردي بود كه صاحب ويلا بودن فقط يك پلاك تو اون بسته چوبي بود و ديگه هيچ ...
نرگس پلاك رو گرفت رفت تو اتاقي كه يه لامپ داشت اما اين دفعه لامپ رو خاموش كرد ..بعد يه ساعت همه منتظر بودن نرگس بياد بيرون ..رفتن ديدن نرگس پلاك رو گذاشت تو گردنش و بعد ........
حالا ديگه تموم خونواده با هم بودن ....!!!!!!
*********************************
فقط اينو تكرار مي كنيم يا د و خاطره شهداي هشت سال دفاع مقدس گرامي باد .و بعد نگاه مي كنيم .
بزرگوار شير بچه هاي مازندارن مثل زنان ومردان دلير جنوب هستند فرقي با هم ندارند .كمبود امكانات اينجا هم بيداد ميكنه ..اينجا جاهاي خوشگل و تفريحيش فقط براي يه عده ادم بي درد ه ..ويلاهاي انچناني اوه اوه اسم شمال مياد همه ياد جاهاي تفريحي و مراكز انچناني ميافتن ..جاهاي تفريحي كه تو دو قدمي ماهاست اما اجازه نداريم واردش بشيم خصوصيه !ً!!
آب اينجا هم كمي از آب اونجا نداره ادرس ميدم بيا اينطرفا ببين ابش چطوريه ماها بهش ميگيم شربت كاكائويي اخه رنگش عينهو كاكائو هست ..اينجا مردمانش تا ديروز برق هم نداشتن كه از صدقه سري يه نفر الان يه دو سه ساله برق داريم ...خدا باباي مشهدي عباس رو بيامرزه كه زمينش رو فروخت و با پولش رفت يه ماشين خريد داد به پسرش كه بشه مسافركش مردم پول كه ندارن بدن بجاش تخم مرغ و شيرو برنج ميدن ..
..اگه بهت بگم اينجا جمعيت سني شهيداش بين 16 تا23 سال هست و اكثر هم دو شهيده و سه شهيد هستند ..
بر حال ما هم كم نداريم ازاين مشكلات ......!!! خدا رو شاكريم اقلا مردم ما شبا راحت تو خونه هاشون ميخوابن همين !!
من يه چيز رو بگم خدمت شما من اهواز اومدم هر سال ميام اخه يه عده رو جمع ميكنم تا عيداشون رو اونجا تحويل كنن ...جاهاي تفريحي اهواز نميبرم اونا رو ميبرمشون فكه طلاييه شلمچه اروند ..عيداشون رو تو يه جا ي بي اب و علف هستند تو خاكها غلت مي ميخورن سوغاتيشون خاكه اونجاست ميدوني حتما علتش رو ...پس بدونيد خاك اونجا از خون پيكر بچه هاي سرزمين ماست ...
يادمه يكي از اهالي اونجا اونجاها ميگفت به بركت شما مسافرا اب اينجا يكم بهتره ..بهش گفتم حاج اقا باز خوبه؛ اما جايي كه ما هستيم به بركت مسافرا اب رو براي ماها قطع ميكنند همون اب (شربت كاكائويي)برق هم زود زود ميره ...اخه بايد برق ويلاها و كاخ نشينها يه جور تامين بشه ...
...خاك اونجا سرمه چشماي ماهاست بهش كج نگاه كنن بازم امثال محمد ميان ...
شما ها بايد متحد باشيد متحد اونجا هفتاد دو ملت دارن زندگي ميكنند از شيعه سني و هزار فرقه ديگر .نزاريد نيرنگها و فريبهاي يه مشت وهابي ميونه قبائل اونجا رو بهم بزنه .....اخه يكي از رفقاي اهوازي از خونواده شيرالي ها ..يكيش هم بندر عباسيه از خونواده شهابي پور يكي هم اباداني از خونواده نصاري ...يه چيزايي ميگن كه برام قابل هضم نيست ..از همين تفرقه ها ...مراقب باشيد اخوي ......
براي ما هم دعا كنيد
يا علي . ع