اين شعر رو امروز در شماره ي چند روز قبل روزنامه جام جم خوندم و ناخوداگاه ياد شما افتادم. قسمت هايي ازش رو براتون مي نويسم:
چقدر آشنا مي نمايي غريبه
بگو از کجا از کجايي غريبه
در اين شهر و اين شب چه بي سرپناهي
نداري مگر آشنايي غريبه
دل نخل ها تازه شد از عبورت
مگر تو وليّ خدايي غريبه؟
غبار کدامين سفر بر تو مانده است
که گرد از دلم مي زدايي غريبه؟
تن شهر بوي تو را مي دهد آي!
تو جان کدام آشنايي غريبه؟
شعر از اين طولاني تر بود و منم از نوشتنش منظور خاصي ندارم. هدف خوشحال کردن شماست.