هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز حتا ز برگي هم نمي آيد صدا امشبامشب ز پشته ي ابرها بيرون نيامد ماه بشکن قرق را ماه من بيرون بيا امشبگشتم تمام کوچه ها را يک نفس هم نيست شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشبطاقت نمي آرم تو که مي داني از ديشب بايد چه رنجي برده باشم بي تو تا امشباي ماجراي شعر و شب هاي جنون من آخر چگونه سر کنم بي ماجرا امشب؟