• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : زندگي
  • نظرات : 2 خصوصي ، 46 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    + ندا 

    سلام ممنونم كه سر زديد به خدا خيلي گرفتارم همه شمارو دوست دارم حرم براتون دعا كردم موفق باشيد مطلبت عالي بود

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 22:14 ايميلوب سايت
    + راه 

    سلام زيبا بود من فقط انگليسيا شو خوندم عالي بود

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 23:05 ايميلوب سايت
    + پارميدا 

    سلام. آره چرا نشه با (پارميدا) ي عزيزم براتوت كامنت ميذارم.مطلبتون رو خوندم.قشنگ بود
    به وبلاگ شما چون با زبان انگليسي مرطبته يه جورايي علاقه دارم.ممنون كه وقتي آپين خبرم ميكنين

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 19:14 ايميلوب سايت
    + نسرين 

    با سلام و با تشكر از لطف شما .وبلاگ شما را لينك كردم .عنوان وبلاگ من ازدواج موفق است .
    شادكام باشيد

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 21:57 ايميلوب سايت
    + بهار(دختر غر&#1740;ب بارون) 

    سلام غزيب آشناي عزيز
    وبت عالي شده
    حال و هواي قشنگي گرفته
    موفق و تا ابد جاودان باشي
    دوستدار تو.............بهار باروني

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 19:12 ايميلوب سايت
    + لياو سارا 

    ديروز
    كوله بار خستگي ام را
    در كوه جا گذاشتم
    و امروز
    با دستاني پر از سعادت
    به ديدار تو آمده ام...
    (اين علت غيبتمان)

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 18:54 ايميلوب سايت
    + لياو سارا 

    از بودن گريزي نيست
    حال كه بايد باشيم
    بگذار پرده ها را به كناري بزنم
    پنجره ها را باز كنم
    و گاهي آوازي بخوانم
    حتي اگر صدايم براي تو دلنشين نباشد
    شاد زي...

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 18:55 ايميلوب سايت
    + لياو سارا 

    ديروز
    كوله بار خستگي ام را
    در كوه جا گذاشتم
    و امروز
    با دستاني پر از سعادت
    به ديدار تو آمده ام...
    (اين علت غيبتمان)

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 18:54 ايميلوب سايت
    + مونا 

    سلام وبلاگ خيلي قشنگي داري

    ممنون كه اومدي من شما رو لينك

    مي كنم بازم بياين

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 18:42 ايميلوب سايت
    + علي احمدي نيا - خبرنگار 

    سلام دوست عزيز ببخشيد كه دير سر زدم چون گرفتار بودم ما مخلص بچه هاي خوب اهواز هستيم. مطلبت باز عالي بود.

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 18:30 ايميلوب سايت
    + دختر خورشيد... 

    ميدونم كامنتام خيلي طولاني شد ولي يه چيز ديگه هم بگم؟؟؟كامنتاي شما خيلي خوشحالم ميكنه چون معلومه كه كاملا وبلاگ رو ميخونيد و نظراتتون هم هميشه قشنگه...تازه استاد زبان هم هستيد و براي من هم كه انگليسي رو خيلي دوست دارم يه استاد بزرگيد!!!

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 17:34 ايميلوب سايت
    + زهرا 

    سلام دوست عزيز من به وبلگ شما سر ميزنم همون طور كه قبلا گفتم مطالبتون بسيار زيباست.

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 18:05 ايميلوب سايت
    + دختر خورشيد... 

    و اما نكته ي بعدي اينكه من خودم خيلي خيلي از شخصيت دوستم خوشم مياد و وقتي كه گفتيد احساس يگانگي دارين بين من و دوستم كلي خوش به حالم شد!!!نميدونيد چقدر.....
    ولي بقيه ي حرفتون برام خيلي جالب بود و البته ناديده ميگيرم چون غريب آشناي عزيز شما نوع روابط ما رو با دوستمون نميشناسي هنوز...بايد كمي صبر كنيد و امكان اينكه ما هم يكي باشيم كه نيست...هست؟؟؟

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 17:32 ايميلوب سايت
    + دختر خورشيد... 

    در مورد كامنت شما هم كه گله كرده بوديد جواب ندادم اتفاقا تصميم داشتم اين كار رو بكنم!!!اول از همه اينكه خداروشكر كه به شما ثابت شد كه دوست ما فقط و فقط به خاطر گرفتاري به شما سر نزده بود نه كلاس گذاشتن و اين حرفها...راستي در مورد چي ميخواستين كل بندازين؟؟؟

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 17:29 ايميلوب سايت
    + دختر خورشيد... 

    سلام دوست عزيز غريب آشناي ما...
    متني كه نوشته بوديد خيلي جالب بود...البته از ترجمه اي كه كرده بوديد خيلي خوشم اومد..نميدونم متن انگليسي هم دقيقا ترجمه ي شما بود ولي شايد لفظ و لحن ترجمه تون جوري بود كه برام جالب بود...واقعا ما بين اون دو تا تاريخ چي كارا ميكنيم!؟

    چهار شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ - 17:27 ايميلوب سايت
     <      1   2   3   4      >