سلام....نميدونيد بعد از خوندن اين نوشته چه حسي دارم....نميدونم وجودم ژر شده از تضادها...از زيبايي سرزمينم...از رنج هموطنم....از ديدن و نگفتن....از تمامي زشتيها و كژي ها رو به جون خريدن به خاطر ايراني بودن دم نزدن....نميدونم اگه اين وسط بخواهيم دنبال مقصر بگرديم بايد يقه ي كي رو بگيريم؟نميدونم اگه خسته شديم بايد به كي پناه ببريم...
اي روزگار....ميبيني؟؟؟حق با شماست....هنوز هم يكي از خصلت هاي بد و منفور ما اينه كه ظاهر بين هستيم و زود قضاوت ميكنيم!!!نميدونم ولي شايد بعضي اوقات آگاهي غلط رسوندن باعث اين اتفاقها ميشه!!!
دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۵ - 18