سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غریب آشنا
  • غریب آشنا ( دوشنبه 86/7/9 :: ساعت 1:30 عصر)


    مال هیچ جناحی نیستم. با وجود این که شکلمم اصلاً به بچه بسیجی ها نمیخوره بسیج و بسیجی های واقعی رو خیلی دوست دارم. راسش استخدام و مسکن و... و .... رو هم مدتها پیش ردیف کرده م و هیچ نیازی ندارم که مث خیلی ها (که تو ادارات می بینی) واس رسیدن به فلان مزایای شرکت، خودمو به گروه خاصی بچسبونم ... اصلا کار اصلی من تو شرکتیه که محیطش حتی میشه گفت "دین-گریز"ه! دیگه دفاع مقدس و ... که دیگه پیشکش!!!
    و شاید واس همینه که گهگاه سر کلاس تدریسم وقتی یهو از اون رادمردها یادی میکنم، ملت همه کُپ میکنن که :"این یارو با این سر و تیپ، مال این حرفا نیس...!!!" ... آره! من مرده مرامشونم فقط! و افتخار میکنم که هرگز اون بسیجی های نازنین رو "وسیله" ترقی خودم نکرده م. ارزش اونها خییییلی بیش از این حرفاس......
    یادمه من و داداشم همه ذوق بچگیمون پوشیدن لباس جبهه ای و "تفنگ بازی" بود... و تهش : شهید شدن ! هیچوقت حاضر نمیشدم نقش عراقیه رو بازی کنم: فقط نقش رزمنده ای که می جنگه و شهید میشه...! اصلا عشقش فقط شهادته...هدفش همینه! اونوقتا بچه بودم و دوست داشتم بزرگ شم و برم جبهه...اما راستش هیچوقت باورم نمیشد بعدها که بزرگتر بشم همون باورهای بچگیام... همون آرمانهای کودکانه م بعدها بشن معیار قضاوت یه عده مث خودم:"جبهه نرفته" (و حتی خیلیهاشون، برخلاف من: "جنگ ندیده"!! ) که به نام بسیج ریشه همون بسیجی ها رو بزنن... "اخراجی ها را از تلویزیون پخش نکنید!" این لوگوییه که این روزها روی بلاگ بعضی ها می بینی!! و : خون شهدا را پاس بداریم!
    چرا؟...دوست عزیز: نمیگم این فیلم بی نقصه: الآن قصه شهدا و ده نمکی داره میشه همون قصه "دین" و "دیندار"ها : اسلام، مسیحیت، یهودیت و.... دینهایی خدایی ن.... عیب از برداشت های شخصی و سلیقه ای ماهاست... دفاعیات کارگردانش رو تایید نمیکنم، میخوام حرف "خودمو" بزنم: آره! برای دیدن راه شهیدا ، به قول سهراب: چشمها را باید شست...
    آره! : دیگه بس کنیم رامبو نشون دادن شهدا رو... بی احساس بودن اونها رو... بی عشق زمینی بودن اونها رو... وخلاصه: خاص و عجیب بودن اونها رو. اما ابداً نمیگم این کار ده نمکی رو تایید میکنم که وقتی کم بیاری بری سراغ یه شهید و بگی این قهرمان فیلم من بوده... و دل بازمونده هاشو برنجونی. بله...این فیلم (در عین حال که ایده و کیفیت چندان پرمایه ای هم نداره...) باز تونسته یه "گوشه هایی" از واقعیات جنگو بگه. قبول دارم که تو صحنه هایی (مث با قمه رفتن به جنگ تانک) "اوج" سخیف بودن فکر کارگردانشو میشه دید ، اما در "کل" تلاش بدی نیست برای کنده شدن از فیلمهای کلیشه ای ملال آوری که مدام تکرار همدیگه ن. این تلاش هر چند ناقص ... اما در فضایی که جای خالی شاهکارهایی نظیر "آژانس شیشه ای" و "از کرخه تا راین" عمیقاً احساس میشه... این فیلم اگه تونسته باشه حتی یک کلمه جدید هم به ادبیات دفاع مقدس اضافه کنه باز میشه گفت در حد خودش حرکتیه رو به جلو.
    اما مگه میشه ادعا کرد سرتاسر این فیلم، مطلقاً توهینه و تحریف؟؟ خودت سراغ نداری خیلی ها رو که بعد از شهادت مردان واقعی، ادعای چه رشادت ها که نکردند؟... و چه جفاها که در حق اون جوونای پاک بی ادعا که روا نشد؟ کی گفته با بیان واقعیات جنگ، خون شهید هدر رفته؟ این افسانه ای کردن شهیده که باعث ایییییینهمه دوری مردم از هدف واقعی اون عزیزان شده! اسم این کتمان حقیقت نیس؟ چرا همه ش میخوایم بسیج، جبهه، و حتی شهادت رو اونطور که به سلیقه ماس تعریف کنیم... و نه اونطور که واقعا بود؟
    - فقط چون بیننده تو بعضی صحنه هاش به خنده در میاد؟... بابا! کی گفته رسوندن پیام بسیجی فقط با گریه و زاری مقدوره؟ کی گفته بسیجی ها یه عده خشک و عصبی بودن؟ اصلاً اونها هیچوقت می خندیدن؟؟؟... شوخی هم که ابدا!!... انگار نه انگار همیشه روحیه واقعی بسیجی با سعه صدر همراه بوده...
    - چون همه آدمهای فیلم از همون اول زاهد نبودن و مسجدی و...؟ پس اینجا رو گوش کن: مدتی تو کلاسهای مختلف از شاگردام هی اینو پرسیدم: اخراجی ها کمدی بود یا تراژدی؟ اکثراً میگفتن: "تراژدی"!!
    آره عزیز! غمنامه است! غمنامه من و تو که نشناختیمشون! چه منی که جنگ رو دیده م و ادعای بسیجی بودن ندارم... وچه خیلیها که ندیده ن و ادعاشو دارن!...هیچکدوم نشناختیمشون! همین نسل جوون و نوجوون (دوس ندارم به سبک خیلیها اصطلاح نسل "چند"م رو بکار ببرم!) براحتی اینو تشخیص میدن!! اونوقت مایی که ادعامون هم میشه باید همچنان فقط راه خودمونو صحیح بدونیم؟
    خداییش بار اول که دیدم فیلمو گریه کردم... خیلی شدید! از درد غربت اون لاله های پرپر شده! از اینکه "خودی"ها باعث شدن مرامشون، فداکاریشون، و اصلاً انسان بودنشون غریب بمونه! چراشو نمیدونم... اما اون ستاره ها رو فقط اون "جوری" ترسیم کردیم که باب میل ما بود.... نه اونجور که حقیقتاً بودن!!
    چرا نباید من ِجوون سراپا گناه ، امید عاقبت به خیری داشته باشم؟ بذار شنیدن گوشه ای از واقعیات جبهه به من این امید رو بده که اگه اون تونست منم میتونم...! منم که اهل عبادت خالصانه نیستم میتونم... منم که اهل خلافم میتونم...
    اصلاً شب قدر واسه چیه پس؟ فقط واسه بنده های خوب؟ نه! خدا میخواست به من گناهکار فرصت بده... وگرنه اون بنده های همیشه عبد که فرقی به حالشون نکرده که...؟ این منم که خواسته تلنگری بخورم تا شاید آدم بشم...
    خدا به اون رحیمی میخواد یکی که جوون پاکیه بخاطر عشق زمینی بیاد جنگ... (که البته همون عشق زمینی هم انقدر مقدس "هست" که هر مدعی ای نتونه صداقتشو توش ثابت کنه!!)... و بعد چنان عنایتی بهش میکنه که عشقش میهنی میشه! : میشه وطن! میشه غیرت! میشه... میشه همه اون چیزای خوبی که هر وجدان آگاهی به درستیشون گواهی میده!! شما سراغ ندارید چنین جوونایی رو؟... شاید چون "ندیدین" اون آدمها رو! چون پای درد و دل بازمونده هاشون ننشستین! شاید چون ننشستین ببینین بسیجی شیمیایی ما خاطرات واقعیش چیه! نشستین؟ خداوکیلی نشستین؟
    آدم سراغ دارم که یه وقتی صرفاً با طمع شفای بستگانش رفت حرم امام هشتم... اما بعد آقا با دلش کاری کرد که دیگه خود خودش بشه خواسته ی اون جوون! ... داداش! این معجزه نیست: این از یه کم دقیق شدن به مقام امامه! این فقط مال کمی فکر کردنه. حتی هیچ ربطی هم به مسلمون بودن یا نبودن نداره... چه رسد به گرایش سیاسی اون آدم... آره یه تلنگر تو فضای حرم "بنده" خوبش ببین چه کرد! اونوقت اگه بین اونهمه آدمهای زاهد و گلچین شده (که خودشونو هر لحظه تو فضای دید خدا میدونن) من ِ خلافکار هم باشم... اونوقت : یعنی ممکن نیس با دیدن فداکاری همرزمم غیرت منم تحریک شه؟ محاله که با دیدن آرامش همسنگرم کنجکاو شم که اینهمه آرامش از کجاس ؟ دروغه اگه انسانیت من قلقلکش بشه و ... منو برسونه به معبودم؟... من حتی از یه دین خاص نگفتم ها! از وجدان آدمها میگم: که تو فضای مناسب میتونه حتی بعد از سالها بیدار بشه!
    عزیز: بذار من ِ "آدم معمولی" هم امید داشته باشم! بذار راه واقعی بسیجی ها منو متوجه کنه که : ناامید نباش! هر جای مسیر هم که باشی هنوز امید رستگاری هست!
    بقول یکی از دوستان، مشکل اینه که نخواستیم از دفترچه خاطرات شهدا حرفی بزنیم.... فقط دنبال وصیت نامه هاشون گشتیم...!



  • غریب آشنا ( دوشنبه 86/7/9 :: ساعت 1:30 عصر)


    مال هیچ جناحی نیستم. با وجود این که شکلمم اصلاً به بچه بسیجی ها نمیخوره بسیج و بسیجی های واقعی رو خیلی دوست دارم. راسش استخدام و مسکن و... و .... رو هم مدتها پیش ردیف کرده م و هیچ نیازی ندارم که مث خیلی ها (که تو ادارات می بینی) واس رسیدن به فلان مزایای شرکت، خودمو به گروه خاصی بچسبونم ... اصلا کار اصلی من تو شرکتیه که محیطش حتی میشه گفت "دین-گریز"ه! دیگه دفاع مقدس و ... که دیگه پیشکش!!!
    و شاید واس همینه که گهگاه سر کلاس تدریسم وقتی یهو از اون رادمردها یادی میکنم، ملت همه کُپ میکنن که :"این یارو با این سر و تیپ، مال این حرفا نیس...!!!" ... آره! من مرده مرامشونم فقط! و افتخار میکنم که هرگز اون بسیجی های نازنین رو "وسیله" ترقی خودم نکرده م. ارزش اونها خییییلی بیش از این حرفاس......
    یادمه من و داداشم همه ذوق بچگیمون پوشیدن لباس جبهه ای و "تفنگ بازی" بود... و تهش : شهید شدن ! هیچوقت حاضر نمیشدم نقش عراقیه رو بازی کنم: فقط نقش رزمنده ای که می جنگه و شهید میشه...! اصلا عشقش فقط شهادته...هدفش همینه! اونوقتا بچه بودم و دوست داشتم بزرگ شم و برم جبهه...اما راستش هیچوقت باورم نمیشد بعدها که بزرگتر بشم همون باورهای بچگیام... همون آرمانهای کودکانه م بعدها بشن معیار قضاوت یه عده مث خودم:"جبهه نرفته" (و حتی خیلیهاشون، برخلاف من: "جنگ ندیده"!! ) که به نام بسیج ریشه همون بسیجی ها رو بزنن... "اخراجی ها را از تلویزیون پخش نکنید!" این لوگوییه که این روزها روی بلاگ بعضی ها می بینی!! و : خون شهدا را پاس بداریم!
    چرا؟...دوست عزیز: نمیگم این فیلم بی نقصه: الآن قصه شهدا و ده نمکی داره میشه همون قصه "دین" و "دیندار"ها : اسلام، مسیحیت، یهودیت و.... دینهایی خدایی ن.... عیب از برداشت های شخصی و سلیقه ای ماهاست... دفاعیات کارگردانش رو تایید نمیکنم، میخوام حرف "خودمو" بزنم: آره! برای دیدن راه شهیدا ، به قول سهراب: چشمها را باید شست...
    آره! : دیگه بس کنیم رامبو نشون دادن شهدا رو... بی احساس بودن اونها رو... بی عشق زمینی بودن اونها رو... وخلاصه: خاص و عجیب بودن اونها رو. اما ابداً نمیگم این کار ده نمکی رو تایید میکنم که وقتی کم بیاری بری سراغ یه شهید و بگی این قهرمان فیلم من بوده... و دل بازمونده هاشو برنجونی. بله...این فیلم (در عین حال که ایده و کیفیت چندان پرمایه ای هم نداره...) باز تونسته یه "گوشه هایی" از واقعیات جنگو بگه. قبول دارم که تو صحنه هایی (مث با قمه رفتن به جنگ تانک) "اوج" سخیف بودن فکر کارگردانشو میشه دید ، اما در "کل" تلاش بدی نیست برای کنده شدن از فیلمهای کلیشه ای ملال آوری که مدام تکرار همدیگه ن. این تلاش هر چند ناقص ... اما در فضایی که جای خالی شاهکارهایی نظیر "آژانس شیشه ای" و "از کرخه تا راین" عمیقاً احساس میشه... این فیلم اگه تونسته باشه حتی یک کلمه جدید هم به ادبیات دفاع مقدس اضافه کنه باز میشه گفت در حد خودش حرکتیه رو به جلو.
    اما مگه میشه ادعا کرد سرتاسر این فیلم، مطلقاً توهینه و تحریف؟؟ خودت سراغ نداری خیلی ها رو که بعد از شهادت مردان واقعی، ادعای چه رشادت ها که نکردند؟... و چه جفاها که در حق اون جوونای پاک بی ادعا که روا نشد؟ کی گفته با بیان واقعیات جنگ، خون شهید هدر رفته؟ این افسانه ای کردن شهیده که باعث ایییییینهمه دوری مردم از هدف واقعی اون عزیزان شده! اسم این کتمان حقیقت نیس؟ چرا همه ش میخوایم بسیج، جبهه، و حتی شهادت رو اونطور که به سلیقه ماس تعریف کنیم... و نه اونطور که واقعا بود؟
    - فقط چون بیننده تو بعضی صحنه هاش به خنده در میاد؟... بابا! کی گفته رسوندن پیام بسیجی فقط با گریه و زاری مقدوره؟ کی گفته بسیجی ها یه عده خشک و عصبی بودن؟ اصلاً اونها هیچوقت می خندیدن؟؟؟... شوخی هم که ابدا!!... انگار نه انگار همیشه روحیه واقعی بسیجی با سعه صدر همراه بوده...
    - چون همه آدمهای فیلم از همون اول زاهد نبودن و مسجدی و...؟ پس اینجا رو گوش کن: مدتی تو کلاسهای مختلف از شاگردام هی اینو پرسیدم: اخراجی ها کمدی بود یا تراژدی؟ اکثراً میگفتن: "تراژدی"!!
    آره عزیز! غمنامه است! غمنامه من و تو که نشناختیمشون! چه منی که جنگ رو دیده م و ادعای بسیجی بودن ندارم... وچه خیلیها که ندیده ن و ادعاشو دارن!...هیچکدوم نشناختیمشون! همین نسل جوون و نوجوون (دوس ندارم به سبک خیلیها اصطلاح نسل "چند"م رو بکار ببرم!) براحتی اینو تشخیص میدن!! اونوقت مایی که ادعامون هم میشه باید همچنان فقط راه خودمونو صحیح بدونیم؟
    خداییش بار اول که دیدم فیلمو گریه کردم... خیلی شدید! از درد غربت اون لاله های پرپر شده! از اینکه "خودی"ها باعث شدن مرامشون، فداکاریشون، و اصلاً انسان بودنشون غریب بمونه! چراشو نمیدونم... اما اون ستاره ها رو فقط اون "جوری" ترسیم کردیم که باب میل ما بود.... نه اونجور که حقیقتاً بودن!!
    چرا نباید من ِجوون سراپا گناه ، امید عاقبت به خیری داشته باشم؟ بذار شنیدن گوشه ای از واقعیات جبهه به من این امید رو بده که اگه اون تونست منم میتونم...! منم که اهل عبادت خالصانه نیستم میتونم... منم که اهل خلافم میتونم...
    اصلاً شب قدر واسه چیه پس؟ فقط واسه بنده های خوب؟ نه! خدا میخواست به من گناهکار فرصت بده... وگرنه اون بنده های همیشه عبد که فرقی به حالشون نکرده که...؟ این منم که خواسته تلنگری بخورم تا شاید آدم بشم...
    خدا به اون رحیمی میخواد یکی که جوون پاکیه بخاطر عشق زمینی بیاد جنگ... (که البته همون عشق زمینی هم انقدر مقدس "هست" که هر مدعی ای نتونه صداقتشو توش ثابت کنه!!)... و بعد چنان عنایتی بهش میکنه که عشقش میهنی میشه! : میشه وطن! میشه غیرت! میشه... میشه همه اون چیزای خوبی که هر وجدان آگاهی به درستیشون گواهی میده!! شما سراغ ندارید چنین جوونایی رو؟... شاید چون "ندیدین" اون آدمها رو! چون پای درد و دل بازمونده هاشون ننشستین! شاید چون ننشستین ببینین بسیجی شیمیایی ما خاطرات واقعیش چیه! نشستین؟ خداوکیلی نشستین؟
    آدم سراغ دارم که یه وقتی صرفاً با طمع شفای بستگانش رفت حرم امام هشتم... اما بعد آقا با دلش کاری کرد که دیگه خود خودش بشه خواسته ی اون جوون! ... داداش! این معجزه نیست: این از یه کم دقیق شدن به مقام امامه! این فقط مال کمی فکر کردنه. حتی هیچ ربطی هم به مسلمون بودن یا نبودن نداره... چه رسد به گرایش سیاسی اون آدم... آره یه تلنگر تو فضای حرم "بنده" خوبش ببین چه کرد! اونوقت اگه بین اونهمه آدمهای زاهد و گلچین شده (که خودشونو هر لحظه تو فضای دید خدا میدونن) من ِ خلافکار هم باشم... اونوقت : یعنی ممکن نیس با دیدن فداکاری همرزمم غیرت منم تحریک شه؟ محاله که با دیدن آرامش همسنگرم کنجکاو شم که اینهمه آرامش از کجاس ؟ دروغه اگه انسانیت من قلقلکش بشه و ... منو برسونه به معبودم؟... من حتی از یه دین خاص نگفتم ها! از وجدان آدمها میگم: که تو فضای مناسب میتونه حتی بعد از سالها بیدار بشه!
    عزیز: بذار من ِ "آدم معمولی" هم امید داشته باشم! بذار راه واقعی بسیجی ها منو متوجه کنه که : ناامید نباش! هر جای مسیر هم که باشی هنوز امید رستگاری هست!
    بقول یکی از دوستان، مشکل اینه که نخواستیم از دفترچه خاطرات شهدا حرفی بزنیم.... فقط دنبال وصیت نامه هاشون گشتیم...!



  • غریب آشنا ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 1:42 عصر)


    یه چیز مجبورم کرد امروز موقتاً سکوتمو بشکنم....: اونم دردای این خاک
    بود....
    آره: خوزستان!!
    همین خاک عزیزی که همه دامنگیر میدوننش.....
    هر سال تو هفته دفاع مقدس کمی از رشادت جوونمردای ایران یادی میشه...این میون دو زخم کهنه هست که همیشه نیمه کاره رهاش میکنن: بی اینکه حق مطلب ادا بشه:
    یکی پیام جوونهای باغیرتیه که جونشونو کف دست گرفتن و مردانه دفاع کردن.... چه اونها که از دورترین مناطق ایران اومدن اینجا...و چه اون مرزنشینها که تا آخرین نفس حتی یک قدم عقب نگذاشتند
    همگی جلوی سرمستی اون وحشی ها ایستادند:بحق هم ایستادند! : تن در مقابل توپ!...و حالا میشنوی که میگن: بابا چه خبره؟...چند ساله که جنگ تموم شده!!!داغ مردمو تازه نکنید...
    آره این زخم اول بود که همیشه انقدر بد بهش پرداختیم که دیگه فراموش شد که اون ستاره ها کی بودند و برای چی رفتند...
    و من هم ناتوان تر از اون که بتونم تو یه پست!! مظلومیت چند ساله اون شیرزنان و ابرمردها رو کمرنگ کنم...
    نمیدونم...شاید چون زمان جنگ سنم کمتر از این بود که حالا بخوام ادعا کنم مظلومیت اونها رو کاملا!! لمس کرده م....
    امروز (آخر شهریور) میخوام به زخم کهنه دوم بپردازم...که این دومی برای من و خیلیها عینی و ملموسه:
    به خوزستان!
    جایی که فقط زمان کوتاهی برای مناسبتی خاص ازش حرف میزنن... و بعد باز فراموش میشه تا مناسبت بعدی...
    استانی که بی اغراق!! : حق داره به گردن این مملکت!!..
    این خاک انقد غریب نگه داشته شده که حتی خیلیها درست نمیشناسنش!
    چه رسد به اینکه بخوان بدونن این مردم بعد از جنگ اصلا تونستند به زندگی عادی برگردند؟... : ظاهرا بله!
    اما آمارها خیل عظیم متخصصای رشته های مختلف رو نشون میده که با پایان جنگ نتونستند خونواده شونو به دیاری برگردونن که حالا دیگه خیلی از اون حداقل امکانات سابق رو هم نداشت!!!
    آره ...اینطور که ظاهراً میگن!! همه چیز به روال عادی برگشته...
    اما آمار بیماریهای مختلف تنفسی، عصبی، گوارشی...و آمار نارسایی های اجتماعی و فرهنگی این خاک بعد از جنگ... چیز دیگه ای میگن...
    نمی دونم اصلا تو خوزستان منو دیدی...؟
    درختهای " کُنار"(= سدر) و اوکالیپتوسش...
    هوای مست کننده ی بهار و پاییزش...
    دشتهای سرسبز  دم عیدش ...
    گلهای رنگارنگ و معطرش تو پاییز(!!!) و تو زمستون(!!!) رو چی؟ دیدی؟...رگبارهای تند بهاری و زمستونیش که همیشه غافلگیرت می کنه... صدای چهچه پرنده ها
    آب زلال و خنک "دز" که دزفول اسمشو به احترام این رودخونه داره... آبی که میشه توش ماهیها رو دید.. و خاک حاصلخیزی که شیرین ترین پرتقال ایرانو تامین میکنه: در بخشی از سفرنامه یکی از مهمانهای این جلگه زیبا و سر سبز میخونیم که با تعجب از جایی نام میبره که از طلوع خورشید وقتی سواره!!! وارد جنگل های انبوه و یکپارچه ش شده تا ... غروب آفتاب...رنگ خورشید رو ندیده!!
     
    دشتهای سبز و معطر "رامهرمز"... با اون نسیم های صبحگاهی عشششششششششقش!!... و بوی گندم...
     
    آرامگاه حضرت دانیال پیامبر تو شوش ... که مهد تمدن بشری بوده
    آبشارهای قشنگ شوشتر و باغهای سدر و باصفاش که حتی تو اوج شرجی و داغی آفتاب هم سایه شونو ازت دریغ نمیکنن و میوه هایی که...... و آسیابهایی که بقایاشون نشون میده چند هزار سال پیش ایرانی ها برق تولید میکرده ن!!!!!
    چغازمبیل: همون که همیشه عکسشو بعنوان نمادی از تمدن کهن ایران زمین دیدی و می بینی و شاید اصلا ندونی که اینم تو خوزستان منه...
    دانشگاه (یا صحیح تر) : شهردانشگاهی!! عظیم و باشکوه چمران که بخش علوم پزشکیش بعد از کلی.... کشمکش و بگیر و ببند بالاخره تونست دوباره نام بلند آوازه "جندی شاپور" رو به خودش ببینه و زنده کننده روزهای طلایی چند هزار سال پیش باشه که جندی شاپور نه فقط برای تمام ایران زمین !!! که یرای تمام این سرزمین های تمدن ندیدهً خلیج و حتی شرق دور مث نگینی بود درخشان و با صلابت... با کتابخونه ای که زبانزد همه محافل علمی بود و دانشمندایی که حساس ترین اعمال جراحی (که هنوز غرب به نصف اون دانش پزشکی هم نرسیده بود) رو انجام میدادن: بله! یه ایران بود و یه دانشگاه جندی شاپور!!!
    کارون عزیزمو چی؟ تنها رود قابل کشتیرانی کشور : که متاسفانه پروژه لایروبی ش دهها ساله که فقط واسه  بعضی مهندسای عمران  شده نون دونی!!  که دولت ژاپن اجازه میخواد به هزینه خودش لایروبیش کنه و فقط گل حاصلخیز کف این رودو بعنوان دستمزد ببره واسه کود کشاورزی (که همیشه بیگانگان به گنجینه های ما داناتر از خودمونن!!)
    و مردمش...
    که مثل همه ایرونی های مهربون ، مهمون نوازن
    اما
    تو زمینه هایی:
    خونگرم ترین!!
    انسانهای قانعی که هر ظلمی که میکشن از همین نجابت افراطیشونه !!! از همین راًفت بیجاشونه... واز همین بزرگواری مثال زدنیشون:
     
    اینکه دوستای اراکی و مشهدیم بهت زده میشن  وقتی میفهمن شبها چند بار قفل و زنجیر درخونه و ماشین رو چک میکنیم... اینکه همیشه یه نفر باید تو خونه بمونه و نگهبان باشه.... از بس که اوضاع امنیتی اینجا نموووونه است و بی نظیر!! و این مردم حرف نمیزنن...
    اینکه هنوز هر چند وقت یه بار انفجار بمب ها تو مرکز این استان کلی کشته و زخمی میگیره ... و "حضرات" با اونهمه ادعای هشیاری!!!! وقتی متوجه قضیه میشن که خونواده های زیادی عزادار شده ن!!!  ..... و باز : این مردم چیزی نمیگن....
    اینکه وقتی از سرچشمه کارون (تو زاگرس) انشعاب میگیرن تا زاینده رود دوباره آب داشته باشه اینو درک میکنن که هموطنای عزیز اصفهانیشون در عذابن و کمک میخوان...اما اعتراض نمیکنن که : چرا "آقایون" به زیبایی و حیات کارون من هم مث زاینده رود اهمیت نمیدن؟ کارون من هم حقشه که همون فواره ها و ساحل و فضای سبزی رو داشته باشه که اون داره...
    اینکه وقتی هوای شهرشون آلوده میشه تا پول نفت چرخه اقتصاد ایرانو بچرخونه... نمیگن در ازائ این آلودگی سهم من اینننننهمه محرومیت نیست!!
    اینکه مسجدسلیمانیهای عزیزم وقتی "آب" خوردن ندارن!! از ناچاری به دامن کوهستان میرن...
    اینکه قطار اهواز-ماهشهر بجای یکساعت و نیم خیلی وقتا 3 یا حتی 4ساعت تو راهه... (با این توجیه!!!! که دیزل هامون فرسوده ن..!!) و نامه نگاریهای این مسافرای مفلوک به هیچ نتیجه ای ختم نمیشه...
    اینکه نمیگن مرکز این استان دردکشیده و پایمال شده مگه چی از شیراز زیبای نازنین کمتر داره که بجای افزایش فرهنگسراهاش .... ظرف چن سال باید تعداد سینماهاش (که یه روزی به پرتعدادی سینماهای شیراز بودن) به سه تا و نصفی!!!!!! کاهش پیدا کنه؟؟
    مرکز استان!!!؟؟؟؟ .... اهوازی که وقتی دوست و فامیل میان خوزستان نمیتونن از بد بویی و بدطعمی آبش گله نکنن... و تو بهت زده میگی : بابا این که آب اهواز نیس ... !! از شهرستانهای اطراف "بشکه بشکه" میارم با ماشین...! پس اگه خود آب اهوازو ببینی که دیگه لابد حالت بهم میخوره...! (گرچه به نسبت سال 76 بهتر شده : اون موقع یادمه ذرات زرد رنگی تو لیوان آبت میدیدی که از اون لایه چربی ای که رو سطح آب بود !!! بیشتر دلتو بهم میزد)
    اینکه مناطقی از اهواز و آبادان هنوز گاز شهری ندارن!!! (خنده دار نیس؟ میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره هااا...!!!)
     
    مردمی صبور که در عین اینهمه ثروتی که باهاش همه ایران رو نون میدن!! حالا میبایست حداقل امکانات یه استان بزرگ (بماند : چقددددد مهم و حیاتی!!!) رو داشته باشن! تا همین متخصصای موجود هم مدام به فکر جلای وطن و پیدا کردن جایی برای آسایش خونواده شون نباشن...
    آدمایی که روزی به این بادیه نشین های پابرهنه کشورهای مجاور پناه دادن... و بعد همونها شدن بلای جونشون...
    راستی
    تو اینا رو میدونستی؟
    طبیعت چشم نواز خوزستانو دیدی؟
    نژادهای "مختلف" مردمشو چی ؟
    یا تو هم مث خیلی از هموطنای عزیزم تا حالا فکر میکردی اینجا کویره...... یه دشت بی آب و علف......با آدمایی که همه همون شکلی ند که مدام تو اخبار و فیلمای مضحک صدا و سیما می بینی؟:
    و حتما بخاطر همینه که وقتی میرم خارج از خوزستان ، همه تعجب میکنن که عرب زبان نیستم ، لهجه ندارم ، سیاه و سبزه رو نیستم!!!
    وقتی با افتخار می گم: من خوزستانی ام... اهوازی...
    با تعجب می گن: خوزستانی؟!! اصلاً بهت نمی خوره! آخه خوزستانی ها رنگ پوستشون تیره س... همه شونم عربی حرف میزنن
    میگم خوب پوست بیشترشون آفتاب سوخته س: اما نه همه شون ! چن تا از صمیمی ترین دوستای منم عربند اما من فارسم... مگه دوستای نازنین آذریم نمیگن لهجه ترکی یه ناحیه زنجان تا ناحیه دیگه ش فرق میکنه؟... خب مردم منم از نژادای مختلفن دیگه ! (و همه شونم عزیزو محترم)
    اما دردناک این حرفی بود که یه هموطن بهم زد یه زمانی:
    آره شما زمان جنگ به عراق کمک هم میکردین!!!.....
    شاید اون وسطا یه عده وطن فروش بی اصالت چنین خیانتی کرده ن... اما میشه مثلا ادعا کرد همه ملت ایران با سازمان مجاهدین خلق(همون : منافقین کوردل بی همه چیز) همدست و همدل بودن؟؟: چرا؟ آخه از همه قومیت و نژاد ایرونی ای میشد تو اون فریب خورده ها پیدا کرد...مگه نه؟؟!!!!
    نه دوست من...
    من کمکم اون شب و روزایی بود که زیر بمبارون همون وحشی ها زندگی رو تو آینده ی کشورم میدیدم و حیات رو تو آرامش باقی هموطنام...
    کمک مردم من اون بود که اون ملعون امشب دزفول رو با موشک "شخم" میزد... و فردای همون شب مردم رو میدیدی که با عزمی راسخ تر از پیش شروع میکردن به بازسازی همون خونه قبلی!! 
    کمک این آدما همون  روزای اول جنگ بود که هنوز شیردلای پاک سرشت بقیه نقاط ایران به سمت این خاک بسیج نشده بودن... و این آدما با دست خالی تو خرمشهرشون ایستادن و فقط زمانی تسلیم شدن!!! که دیگه به آرامش ابدی رسیده بودن... : که دیگه جونی به تن نداشتن....
    کمکشون همون ساعتهایی بود که پالایشگاه آبادان شعله ور بود ... و اونها مردانه در تلاش تا نجاتش بدن.....

    آره هموطن! :
    بعضی سیه چرده ،
    بعضی عرب،
    بعضی لهجه دار،
    اما

    اینجا جلگه است: صدای من!
    و
    هرگز

    هیچکدوم از شیران این خطه دلشون با دشمن نبود
    ونیست!!




  • غریب آشنا ( شنبه 86/2/15 :: ساعت 1:55 عصر)

    چشمهای ساده ام  خسته ء نگاهها                طاقتی که  طاق شد در حضور  آهها
    یک امید بی رمق دردلم نشسته است
                 خسته می کند  مرا  امتداد  راه  ها
    ای صدای شعر من باورم نمی شود
                  درد پای کهنه است سهم بی پناه ها
    قطره قطره اشک شد بغضهای ساکتم
                 پس چرا  نیامدی روز و ماه و  سالها
    با تمام خستگی باز هم صدا  زدم
                      جای عشق را گرفت  عاقبت  گناهها
    تا طلوع چشم تو پلک هم نمی زنم             گرچه خسته میشوم در مسیرراهها
    بالاخره شکست...متاسفم...تو این چند ماه خیلی نقش بازی کردم...خیلی تظاهر کردم...همه تون منو ببخشید
    فکر میکردم اینجام مث کلاس درسم میتونم یکی دیگه باشم....یه موجود بی درد که همه وجودش فقط "امیده و بس" اما غریب آشنا یادش نبود که کلاس چند ساعته...نه یه عمر ...!!دروغ بلد نیستم. پس به شمام دروغ نمیگم(اگه همون دورویی ای که تو این چن ماه از من دیدین اسمش "دروغ" نباشه): من تا الان از امید مینوشتم...اما دیگه مگه میشه تو دلم امید نباشه و از امید حرف بزنم...؟آره آدم گاهی کاری میکنه...که....
    دوستان
    حلالم کنین.....
    خسته تون کردم با نقابم...خودمم راسش ازش خسته شدم...واسه همینه که "نقاب" قمیشی رو خیلی دوست دارم...
    خودمم نمیدونم...کی بودم......
    یکی که میخواست دلها رو به هم نزدیک کنه؟
    شایدم یه دل پرخون که تازه میخواست سنگ صبور شه
    این آخری....همین شاید...اما یکی میگفت دل سنگ صبورها در نهایت انقدر سنگ میشه که ترک میخورن ...و دیگه هم نمیشه پیوندشون کرد...
    دیگه با واژه ها هم عشق نمیکنم...اونا هم دروغ میگن آخه....
    ...اگه یادتون باشه همیشه وقتی کسی می پرسید چرا دیر بروز میشی ...میگفتم آپ من دلیه...
    اما حالا دیگه ....
    نمیخواستم دروغگو باشم...که بودم!
    نمیخواستم حتی همین یکهزارم دردامو بریزم بیرون....که ریختم!
    نمیخواستم رفیق نیمه راه باشم...: که شدم
    بابت همه چی منو ببخشین
    همه لودگیهام، پرروییهام، "تابو" نشناختنهام...فوری پسرخاله شدنهام...
    شریعتیم تو کویرش میگه وقتی که مردی میگرید....پس شمام دیگه داداشیو نگا نکنین...روتونو برگردونین و بگین خداحافظ
    بچه ها خیلی حرف داشتم...اما دیگه دلم بسته شد...کلیدشم انداختم تو کارون...
    میدونم هیچکدومتون به شناگری من نیس که جرات کنه بره تو اون آب و پیداش کنه...پس..
    با دوروییم دروغ گفتم....اما اعتراف میکنم:
    اونچه واسه امام رضا گفتم حرف دلم بود
    عشقم به اون مفرد مذکر غائب راست بود
    "دردواره" شعر من نبود اما حرف دلم بود
    هرچی از جبهه گفتم راست بود
    داغ خوزستانم هم واقعی بود
    و هرچی از ارادتم به تک تکون گفتم عیییییین حقیقت بود...
    من همه آدمها رو دوست دارم:عشقم این نسل بود و نسل قبلش و نسل آینده ش
    و متنفرم از هر کسی که جوونای مملکتمو به این شیوه مضحک دسته بندی میکنه!!
    لینکامو ببینین:.....هیچ قاعده خاصی ندارن...فقط علاقه یه داداش دلواپسه به همه جوونای کشورش....با همه آرزوهاشون...همه دغدغه هاشون...همه دلخوشی هاشون...همه حصارهای فکری که بزرگترای قبیله براشون ساخته ن....همون حصارهایی که یه روزی"آقا وننه" اونا واسه شون تعریف کردن...و لابد فردا هم ما باید واسه "بابا و مامان" های آینده تجویز کنیم!!...
    میدونم دارم احساسی مینویسم...اما متاسفانه عادتم نیس که نوشته های احساسیمو پاک کنم یا حتی ویرایش کنم....گرچه شک دارم دیگه احساسی هم....
    کاش شاعر بودم تا دردامو شعر میکردم...یا کاش دنبال موسیقی رفته بودم و حالا همه تونو به یه آهنگ دعوت میکردم....اما منم و یه گیتار شکسته...نه!!! : خورد شده!!!
    دیگه روحمو نمیشناسم...خیلی وقته تو آینه ندیدمش...و دیگه ببینم هم نمیشناسم.دوست نداشتم اینجوری خداحافظی کنم...و همیشه خودمو اینطور میشناختم: میگفتم
    نقطه ضعفم اینه که متنفرم از جدایی، فراق و هرچی که معنیش نقطه آخر باشه. هیچوقتم رفیق نیمه راه نخواستم باشم. بعد از چند سال دوری از اهواز با 1000 مصیبت تلفن آقای پورعباس (دبیر زبان سوم راهنماییم)و پیدا کردم وبعد از حدود 12 سال باش تماس گرفتم هنوز به ناظم دبیرستانم که حالا تهرونه زنگ میزنم و هنوز هر وقت بیام اهواز حتما دانشکده سه گوش هم میرم. عزا میگیرم تعطیلات که دانشجوهامو نمی بینم هر چند که "تا همیشه" یا میل میذارن، یا اس.ام.اس. ، یا تلفن، و اخیرا کامنت...جلسه21 کانون زبان برای من تداعی پاییزه، مرگ، بغض، فراموشی، و هر واژه سردی که فکرشو کنی...
    آره من اینا بودم اما آدمها عوض میشن، گاهی به همه چی پشت پا میزنن...و حالا منم عوض شده م...آره یدفعه ای...مث مرگ...اونم یدفعه ایه...و بی خبر... برخلاف نیتم "بد و منفی" عوض شدم...بی معرفت شدم...و دیگه حتی خودمو فراموش میکنم....اما مطمئن باشید شما رو نه...شاید گاهی بیام و به بلاگاتون سر بزنم..اما دیگه .... حلالم کنین.یا علی.
    نمی رسد دلا چرا به گوش کس صدای تو
    کسی خبر ندارد از درون مبتلای تو
    زبان شکوه وا مکن دل همیشه مبتلا
    نمی رسد به گوش کس ندای یا خدای تو
    به سینه صد گلایه و به لب هزار گفتنی
    نه هر که درک می کند عذاب لحظه های تو




  • غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:31 عصر)

    نمی دونم خوزستان منو دیدی...؟
    درختهای " کُنار"(= سدر) و اوکالیپتوسش... 
    هوای مست کننده ی بهار و پاییزش...
    دشتهای سرسبز  دم عیدش ...
    گلهای رنگارنگ و معطرش تو پاییز(!!!) و تو زمستون(!!!) رو چی؟ دیدی؟... : رگبارهای تند بهاری و زمستونیش که همیشه غافلگیرت می کنه... صدای چهچه پرنده ها (که همین الان که دارم مینویسم از خود بیخودم کردن...)
    آب زلال و خنک "دز" که دزفول اسمشو به احترام این رودخونه داره... آبی که میشه توش ماهیها رو دید.. و خاک حاصلخیزی که شیرین ترین پرتقال ایرانو تامین میکنه: در بخشی از سفرنامه یکی از مهمانهای این جلگه زیبا و سر سبز میخونیم که با تعجب از جایی نام میبره که از طلوع خورشید وقتی سواره!!! وارد جنگل های انبوه و یکپارچه ش شده تا ... غروب آفتاب...رنگ خورشید رو ندیده!!!
     
    دشتهای سبز و معطر "رامهرمز"... با اون نسیم های صبحگاهی عشششششششششقش!!... و بوی گندم...
     
    آرامگاه حضرت دانیال پیامبر تو شوش ... که مهد تمدن بشری بوده
    آبشارهای قشنگ شوشتر و باغهای سدر و باصفاش که حتی تو اوج شرجی و داغی آفتاب هم سایه شونو ازت دریغ نمیکنن و میوه هایی که...... و آسیابهایی که بقایاشون نشون میده چند هزار سال پیش ایرانی ها برق تولید میکرده ن!!!!!
    چغازمبیل: همون که همیشه عکسشو بعنوان نمادی از تمدن کهن ایران زمین دیدی و می بینی و شاید اصلا ندونی که اینم تو خوزستان منه...
    دانشگاه (یا صحیح تر) : شهردانشگاهی!! عظیم و باشکوه چمران که بخش علوم پزشکیش بعد از کلی.... کشمکش و بگیر و ببند بالاخره تونست دوباره نام بلند آوازه "جندی شاپور" رو به خودش ببینه و زنده کننده روزهای طلایی چند هزار سال پیش باشه که جندی شاپور نه فقط برای تمام ایران زمین !!! که یرای تمام این سرزمین های تمدن ندیدهً خلیج و حتی شرق دور مث نگینی بود درخشان و با صلابت... با کتابخونه ای که زبانزد همه محافل علمی بود و دانشمندایی که حساس ترین اعمال جراحی (که هنوز غرب به نصف اون دانش پزشکی هم نرسیده بود) رو انجام میدادن: بله! یه ایران بود و یه دانشگاه جندی شاپور!!!
    کارون عزیزمو چی؟ تنها رود قابل کشتیرانی کشور : که متاسفانه پروژه لایروبی ش دهها ساله که فقط واسه  بعضی مهندسای عمران  شده نون دونی!!  که دولت ژاپن اجازه میخواد به هزینه خودش لایروبیش کنه و فقط گل حاصلخیز کف این رودو بعنوان دستمزد ببره واسه کود کشاورزی (که همیشه بیگانگان به گنجینه های ما داناتر از خودمونن!!)
    و مردمش...
    که مثل همه ایرونی های مهربون ، مهمون نوازن
    اما
    تو زمینه هایی:
    خونگرم ترین!!
    انسانهای قانعی که هر ظلمی که میکشن از همین نجابت افراطیشونه !!! از همین راًفت بیجاشونه... واز همین بزرگواری مثال زدنیشون:
     
    اینکه دوستای اراکی و مشهدیم بهت زده میشن  وقتی میفهمن شبها چند بار قفل و زنجیر درخونه و ماشین رو چک میکنیم... اینکه همیشه یه نفر باید تو خونه بمونه و نگهبان باشه.... از بس که اوضاع امنیتی اینجا نموووونه است و بی نظیر!! و این مردم حرف نمیزنن...
    اینکه هنوز هر چند وقت یه بار انفجار بمب ها تو مرکز این استان کلی کشته و زخمی میگیره ... و "حضرات" با اونهمه ادعای هشیاری!!!! وقتی متوجه قضیه میشن که خونواده های زیادی عزادار شده ن!!!  .... و باز : این مردم چیزی نمیگن....
    اینکه وقتی از سرچشمه کارون (تو زاگرس) انشعاب میگیرن تا زاینده رود دوباره آب داشته باشه اینو درک میکنن که هموطنای عزیز اصفهانیشون در عذابن و کمک میخوان...اما اعتراض نمیکنن که : چرا "آقایون" به زیبایی و حیات کارون من هم مث زاینده رود اهمیت نمیدن؟ کارون من هم حقشه که همون فواره ها و ساحل و فضای سبزی رو داشته باشه که اون داره...
    اینکه وقتی هوای شهرشون آلوده میشه تا پول نفت چرخه اقتصاد ایرانو بچرخونه... نمیگن در ازائ این آلودگی سهم من اینننننهمه محرومیت نیست!!
    اینکه مسجدسلیمانیهای عزیزم وقتی "آب" خوردن ندارن!! از ناچاری به دامن کوهستان میرن...
    اینکه قطار اهواز-ماهشهر بجای یکساعت و نیم خیلی وقتا ۳ یا حتی ۴ ساعت تو راهه... (با این توجیه!!!! که دیزل هامون فرسوده ن..!!) و نامه نگاریهای این مسافرای مفلوک به هیچ نتیجه ای ختم نمیشه...
    اینکه نمیگن مرکز این استان دردکشیده و پایمال شده مگه چی از شیراز زیبای نازنین کمتر داره که بجای افزایش فرهنگسراهاش .... ظرف چن سال باید تعداد سینماهاش (که یه روزی به پرتعدادی سینماهای شیراز بودن) به سه تا و نصفی!!!!!! کاهش پیدا کنه؟؟
    مرکز استان!!!؟؟؟؟ .... اهوازی که وقتی دوست و فامیل میان خوزستان نمیتونن از بد بویی و بدطعمی آبش گله نکنن... و بهت زده میگی : بابا این که آب اهواز نیس ... !! از شهرستانهای اطراف "دبه دبه" میارم با ماشین...! پس اگه خود آب اهوازو ببینی که دیگه لابد حالت بهم میخوره...! (گرچه به نسبت سال 76 بهتر شده : اون موقع یادمه ذرات زرد رنگی تو لیوان آبت میدیدی که از اون لایه چربی ای که رو سطح آب بود !!! بیشتر دلتو بهم میزد)
    اینکه مناطقی از اهواز و آبادان هنوز گاز شهری ندارن!!! (خنده دار نیس؟ میگن کوزه گر از کوزه شکسته آب میخوره هااا...!!!)
     
    مردمی صبور که در عین اینهمه ثروتی که باهاش همه ایران رو نون میدن!! حالا میبایست حداقل امکانات یه استان بزرگ (بماند : چقددددد مهم و حیاتی!!!) رو داشته باشن! تا همین متخصصای موجود هم مدام به فکر جلای وطن و پیدا کردن جایی برای آسایش خونواده شون نباشن....
    آدمایی که روزی به این بادیه نشین های پابرهنه کشورهای مجاور پناه دادن... و بعد همونها شدن بلای جونشون...
    راستی
    تو اینا رو میدونستی؟
    طبیعت چشم نواز خوزستانو دیدی؟
    نژادهای "مختلف" مردمشو چی ؟
    یا تو هم مث خیلی از هموطنای عزیزم تا حالا فکر میکردی اینجا کویره...... یه دشت بی آب و علف......با آدمایی که همه همون شکلی ند که مدام تو اخبار و فیلمای مضحک صدا و سیما می بینی؟:
    و حتما بخاطر همینه که وقتی میرم خارج از خوزستان ، همه تعجب میکنن که عرب زبان نیستم ، لهجه ندارم ، سیاه و سبزه رو نیستم!!!
    وقتی با افتخار می گم: من خوزستانی ام... اهوازی...
    با تعجب می گن: خوزستانی؟!! اصلاً بهت نمی خوره! آخه خوزستانی ها رنگ پوستشون تیره س... همه شونم عربی حرف میزنن
    میگم خوب پوست بیشترشون آفتاب سوخته س: اما نه همه شون ! چن تا از صمیمی ترین دوستای منم عربند اما من فارسم... مگه دوستای نازنین آذریم نمیگن لهجه ترکی یه ناحیه زنجان تا ناحیه دیگه ش فرق میکنه؟... خب مردم منم از نژادای مختلفن دیگه ! (و همه شونم عزیزو محترم)
    اما دردناک این حرفی بود که یه هموطن بهم زد یه زمانی:
    آره شما زمان جنگ به عراق کمک هم میکردین!!!...
    شاید اون وسطا یه عده وطن فروش بی اصالت چنین خیانتی کرده ن... اما میشه مثلا ادعا کرد همه ملت ایران با سازمان مجاهدین خلق(همون : منافقین کوردل بی همه چیز) همدست و همدل بودن؟؟: چرا؟ آخه از همه قومیت و نژاد ایرونی ای میشد تو اون فریب خورده ها پیدا کرد...مگه نه؟؟!!!!
    نه دوست من...
    من کمکم اون شب و روزایی بود که زیر بمبارون همون وحشی ها زندگی رو تو آینده ی کشورم میدیدم و حیات رو تو آرامش باقی هموطنام...
    کمک مردم من اون بود که اون ملعون امشب دزفول رو با موشک "شخم" میزد... و فردای همون شب مردم رو میدیدی که با عزمی راسخ تر از پیش شروع میکردن به بازسازی همون خونه قبلی!! 
    کمک این آدما همون  روزای اول جنگ بود که هنوز شیردلای پاک سرشت بقیه نقاط ایران به سمت این خاک بسیج نشده بودن... و این آدما با دست خالی تو خرمشهرشون ایستادن و فقط زمانی تسلیم شدن!!! که دیگه به آرامش ابدی رسیده بودن... : که دیگه جونی به تن نداشتن....
    کمکشون همون ساعتهایی بود که پالایشگاه آبادان شعله ور بود ... و اونها مردانه در تلاش تا نجاتش بدن.....

    آره هموطن! :
    بعضی سیه چرده ،
    بعضی عرب،
    بعضی لهجه دار،
    اما

    اینجا جلگه است: صدای من!
    و
    هرگز

    هیچکدوم از شیران این خطه دلشون با دشمن نبود
    ونیست!!




    <      1   2      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    عیادت
    پست چهلم : پایان
    حرف حق
    فقط عزاداری؟
    آخرین خدانگهدار
    غریبه
    خاطره
    دردهای من نگفتنی است...
    غریب
    این را همه می دانند
    ابرااا
    عجب آواز خوشی در راه است
    [عناوین آرشیوشده]