سلام آشناي غريبه
خوشحالم ازينكه بازم منو به بزم دل نوشته هات دعوت كردي و خوشحالترم ازينكه دوباره با قلم توانات ، يه درد مشترك رو به در قالب الفاظ ياد آور شدي تا يادمون باشه كه هميشه اين چيزي كه هستيم و اين جايگاهي كه داريم ، شايد حقمون نبوده ، شايد قصوري شده و شايد برعكس چون يه شب سرد زمستوني به واسطه پرداخت اندك پولي كه به اون پسر بچه اي كه از فرط سرما گونه هاش مث لبوي دوره گرداي زمستون سرخ شده بود در ازاي دريافت چند شاخه گل پلاسيده اي كه به شايد نمي شد حتي يه نيم ساعتي هم استفاده كرد و به قول عوام ، بيشتر ، اين خريد جنبه معنوي داشت ، قسمتمون شده ، نمي دونم !...
و اما شايد دونستن اينا كار من و تو نباشه و وظيفه ما اينه كه در زيبائي گلسرخ غرق بشيم و شناسائيشو بسپاريم به دست اهلش .
به واسطه همون دلاي مهربوني كه بين تو و خدات بود منم از خدا مي خوام كه حق حقيقت وجودي خودشو به من و اونائي كه جوياي حقيقتند رو بشناسونه .
بــا هوس عاشــق آن چشمـه نوريـم هنـــوز واي و صـد واي کزين مرحله دوريم هنـــوز
ديگــران رهسپـرثـابت سيــاره شدنــــد مـا بريـن خـاک سيـه مست غروريـم هنـــوز
نـه کمـال ازدگران ونـه نقصـان در خويش اي زمـان آينه بگــذار که کـوريم هنـــوز
زنـده کش بـوده و بـا مـرده پرستـي شاديـم ايـن گـواهيست که مـا طـالب گـوريم هنـوز
تکيـه بـر کـار پـدر کـرده و بيـکار شديـم خــرم از فاتحــه اهــل قبـوريــم هنـــوز
دوزخـي تـا نبـود سـوي عبـادت نـرويــم چـه توان کـرد کـه مـا طـالب زوريـم هنوز
راحت خويشتــن از دست قضـا مي جوئيـم تشنـه لب بـر سر ايـن برکـه شوريـم هنـوز
يا علــــــــــــي