... *قبول نيست ري رابيا قدم هامان را تا يادگاري درخت شماره کنيمهر که پيشتر از باران به روياي چشمه رسيدپريچه بي جفت آبها را ببوسدبرود تا پشت بال پروانههي خواب خدا و سينه ريز و ستاره ببيندقبول نيست ري رابيا بي خبر به خواب هفت سالگي برگرديمغصه هامان گوشه گنجه بي کليدمشق هامان نوشتهتقويم تمام مداس در بادو عيد يعني هميشه همين فردا...نه دوش و نه امروزتنها باريکه راهي است که مي رودمي رود تا بوسه، تا نقل و پولکيتا سهم گريه از بغض آهها ري را!حالا جامه هايت را تا به هفت آب تمام خواهم شستصبح علي الطلوع راه خواهيم افتادمي رويم، اما نه دورتر از نرگس و روياي بي گذرباد اگر آمد شناسنامه هامان براي اوباران اگر آمدچشمهامان براي اوتنها دعا کن کسي لاي کتاب کهنه را نگشايدمن از حديث ديو و دوري از تو مي ترسم... ري را!
* از سيد علي صالحي