• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : شريعتي
  • نظرات : 17 خصوصي ، 100 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    غروب، کنار لحظه هاي ناب عود،
    شناور در موسيقي مقام تنبور
    امواج ِ اوراق ِ خاطراتم مرا ميبرند.

    کودکي بر قايق ِ زرين ِ تابي کهنه،
    و مزه شورانگيز خاک و پرنده.

    درک ساده ي احساس يک پروانه
    و عاشق شدن هاي عالم کودکي ِ من!
    دلهره مشق و امتحان
    و ترس وسيع درس.

    شب، غوطه ور در برهوت تنهايي
    همچنان اوراق خاطره از خاطرم ميگذرند.
    تاب ميخورم در نگاه نگاره هاي خيال،
    مي دَوَم در دامن وسيع حياط،
    پروازي بي پايان با بادبادک همسايه،
    و دفتر شعر کودکي ِ من!
    - راستي کجاست؟-
    ميگويم، کاش با دکمه اي دوباره کودک ميشدم.
    ناگهان، با آن زمزمه ي ناگاه ِ هميشه
    از جا مي جهم.
    باز رنگها آبي ميشوند.
    نگاهم دو دو ميزند،
    باز تهوع، عود ِسرطان روح!!....
    کودک ميشوم
    همه جا آبي ست!
    دلم سرد ميشود،
    انگار در حياط آب تني ميکنم.
    بوي پدر و سرفه هاي هميشه....
    ...
    تا صبح کودک ميمانم.
    ...
    صبح زنگ ميزني که:
    " در پارک بر روي تاب کودکيم تاب ميخورم، مي آيي؟!"
    ناگهان، با زمزمه ات از جا ميجهم
    و
    در کنارت آرام ميگيرم.

    هنوز کودکم.