• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : شاسوسا
  • نظرات : 18 خصوصي ، 98 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7      
     
    سلام ممنون كه پارميدا رو فراموش نمي كنين. حتما حتما ميخونم اين پستتون رو

    سلام....

    متن خيلي زيبايي بود.....

    موفق و سلامت باشي

    + غزل 
    اوج خودم را گم كرده ام.
    مي ترسم، از لحظه بعد، و از اين پنجره اي كه به روي احساسم گشوده شد.

    + غزل 
    غروب را به ديوار كودكي ام تماشا مي كنم.
    بيهوده بود ، بيهوده بود.
    اين ديوار ، روي درهاي باغ سبز فرو ريخت.
    زنجير طلايي بازي ها ، و دريچه روشن قصه ها ، زير اين آوار رفت
    + غزل 
    دست هايم پر از بيهودگي جست و جوهاست.
    "من" ديرين ، تنها، در اين دشت ها پرسه زد.
    هنگامي كه مرد
    روياي شبكه ها ، و بوي اقاقيا ميان انگشتانش بود.
    روي غمي راه افتادم.
    به شبي نزديكم، سياهي من پيداست:
    در شب "آن روزها" فانوس گرفته ام.

    + غزل 
    ميان دو لحظه پوچ ، در آمد و رفتم.
    انگار دري به سردي خاك باز كردم:
    گورستان به زندگي ام تابيد.

    + غزل 
    با مشتي كابوس هم سفر شده ام.
    + غزل 
    شاسوسا"! "شاسوسا"!
    در مه تصوير ها، قبر ها نفس مي كشند.
    لبخند "شاسوسا" به خاك مي ريزد
    و انگشتش جاي گمشده اي را نشان مي دهد: كتيبه اي !
    سنگ نوسان مي كند.
    گل هاي اقاقيا در لالايي مادرم ميشكفد: ابديت در شاخه هاست.
    كنار مشتي خاك
    در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام.
    برگ ها روي احساسم مي لغزند.

     <    <<    6   7