• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : مادر
  • نظرات : 63 خصوصي ، 88 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام .

    اومدم كه نظر بدم ولي بعد از خوندن متن انگار لال شدم ...

    واقعا نمي دونم چي بگم . گلايه ي عجيبي بود اونم از مادر ...

    نه نه ... نمي خوام كسي رو مذمت اصلا من كه تو جريان نيستم ولي فقط همينو بگم كه بعد از خوندن متن احساس بدي بهم دست داد . از اينكه چه دردي بايد تو سينه كسي باشه كه وادرش بكنه همچين خطابه اي رو بنويسه ....

    موندم به خدا ...

    ايشالله برا دفعه بعد برا متن بعدتون يه نظر درست حسابي ميذارم ...

    خوشحال ميشم بهم سري بزنيد