غریب آشنا ( دوشنبه 86/1/27 :: ساعت 10:39 صبح)
A Martian Sends a Postcard Home ترجمه از غریب آشنا : سفرنامه یک مریخی در این دیار پرندگانی مکانیکی می بینی با بالهای بسیارروی پشت هر یک "عددی" نوشته شده است که زمینی ها به اندازۀ آن عدد به پرنده احترام میگذراندبعد از چند ساعت خلوت کردن با این نوع پرنده ، حالت خاصی به تو دست خواهد داد: گاهی چشمت را ذوب می کنندو گاهی موجب می شوند بی هیچ دردی به خود بپیچی!!! تا به حال ندیده ام هیچکدام پرواز کنند اما شاهد بوده ام که گاه روی دست صاحب خود می نشینند تا با او خلوت کنند . گاهی آسمان از پرواز خسته می شود و ماشین عظیم اما لطیف خود را روی زمین می نشاند که این مردمان آن را مه می نامند. در این حالت دنیا تار و مبهم می شود: انگار که بخواهی سنگنوشته های زیر یک دستمال کاغذی را بخوانی! دنیایشان مثل "تلویزیون سیاه و سفید" است ... تا : زمانی که اتفاقی خاص رخ بدهد و "رنگها" را جلوه گر سازد . زمینی ها این رخداد را باران میخوانند . اتاقکهای خاصی وجود دارند که دنیا را از داخل قفل می کنندکافی است درون اتاقک بنشینی و کلید را بچرخانی : بلافاصله دنیا را می بینی که آزاد شده و با شتاب از کنار تو عبور می کند : انگار که از درون اتاقک فیلم سریعی را مشاهده می کنی! آدم ها زمان را به مچ می بندند یا آن را درون جعبه حبس می کنند ، و زمان بیچاره مدام با بی تابی به دیوار جعبه می کوبد به این امید که شاید بتواند آزاد شود!! در خانه هر زمینی ، روح خفته ای نگهداری می شود که اگر آن را از جا برداری می توانی صدای خرناسش را بشنوی. در شگفتم از کار این آدمها... : گاهی که روح فریاد زنان از خواب می پرد آنرا در آغوش می گیرند ، در گوشش لالایی می خوانند ... تا دوباره به خواب برود . حال آنکه گاه همین آدم ها تعمداً با انگشت اشارۀ خود ، روح را قلقلک میدهند تا بیدار شود!!! فقط بچه ها اجازه دارند که در انظار عمومی "درد بکشند"بزرگترها به اتاق های تنبیه ویژه ای می روند که آب دارند اما از غذا خبری نیست! : در را قفل می کنند و به تنهایی ناله کرده و درد خود را تحمل میکنند . هیچیک از آنان از این تنبیه مستثنی نیست و رنج و نالۀ هر یک "بوی" متفاوتی دارد. شب ها وقتی همۀ رنگها می میرند ، آدمها پنهان می شوند ، و هر یک با چشمان بسته داستان زندگی خود را به رنگی مشاهده می کند . راستی اگه ما هم مریخی بودیم کتاب، مه ، باران، اتومبیل، ساعت ، تلفن، دبلیو سی و خواب رو چطور توصیف میکردیم؟؟ |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||