• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : سوال
  • نظرات : 19 خصوصي ، 83 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    سلام عليكم!نيست بابا! نيست...اگه دروغ بود....اين ماييم كه خودمون رو به دروغ مي زنيم........

    منم به روزم: معصوم پانزدهم!

    منتظرم..يازهرا.

    سلام ...خوبي ...حقيقت يعني مرگ

    من آپيدم بدو بيا از دست ندي

    يه داستان نظرت و هم بگو

    اينا فقط خوشگلن معني خاصي ندارن
    + ني ني لوسه فيلسوف مي شود!!!! 

    سلام اول شرمنده كه دير اومدم

    بعد هم خواستم بگم من گاهي وقتا چيزايي مي گم كه كسي باورش نمي شه من ني ني لوسه باشم

    الان مي خوام يه جمله از شوپنهاور (فيلسوف آلماني ) بگم كه شايد مناسب باشه:

    هر حقيقت براي به اثبات رسيدن سه مرحله را طي كرده است: نخست مورد تمسخر واقع شده

    سپس به شدت با آن مقبله شده و بعد به عنوان يك اصل غير قابل انكار پذيرفته شده است.

    حالا خودم:

    اميدوارم تفاوت بين واقعيت و حقيقت رو بدوني.

    چون دو واژه اي هستن كه ما بدون توجه اونا رو جاي هم استفاده مي كنيم. در حالي كه از دو دنياي متفاوت هستند.

    موفق و شاد باشي

    دوست دارت: ني ني لوسه

    + ني ني لوسه 
    معذرت حواسم نبود نوشتم اميدوارم ببخشي منو.

    سلام

    از اينكه به وبلاگم سر زدي ممنونم خيلي خوشحالم كردي.

    وبلاگ شما هم پر محتوا وزيباست بهت تبريك ميگم اميدوارم موفق باشي

    به اسم به كلبه عاشق دلشكسته شهر خوش امدين لينك كن. ممنون ميشم

    غريب اشنا دوست دارم بيا

    منوهمرات ببر به شهر قصه ها

    دلم تنگه نمي دانم چرا؟

    سلام به شما بهترين عکس ها از بازيگران کره اي و سريال جواهري در قصر يانگو

    همه در اين وبلاگ

    هست
    http://www.lee-young-4e.blogfa.com

    سلااااااااااااااااااااام

    آفرين كه باز اومدي

    خيلي خوشحالم كردي

    حالت چطوره؟

    راستي بهتر شدي كه ان شاله؟

    متنت يه كم مبهم بود خيلي چيزي دستگيرم نشد

    در ضمن منتظر جواب ايميلم بودم كه ندادي

    اصلاً ايميلم بهت رسيد؟

    موفق باشي و شادكام

    سلام خوبي؟ معذرت دير اومدم...خيلي بدل ميشينه مثل هميشه ...حرفايي كه......
    + م 
    توي يكي از پستهاي وبلاگم يه مطلبي درباره حقيقت نوشتم
    شايد بدردتون بخوره
    مخلص
    نام شعر : شاسوسا

    كنار مشتي خاك
    در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام.
    نوسان ها خاك شد
    و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت.
    شبيه هيچ شده اي !
    چهره ات را به سردي خاك بسپار.
    اوج خودم را گم كرده ام.
    مي ترسم، از لحظه بعد، و از اين پنجره اي كه به روي احساسم گشوده شد.
    برگي روي فراموشي دستم افتاد: برگ اقاقيا!
    بوي ترانه اي گمشده مي دهد، بوي لالايي كه روي چهره مادرم نوسان مي كند.
    از پنجره
    غروب را به ديوار كودكي ام تماشا مي كنم.
    بيهوده بود ، بيهوده بود.
    اين ديوار ، روي درهاي باغ سبز فرو ريخت.
    زنجير طلايي بازي ها ، و دريچه روشن قصه ها ، زير اين آوار رفت.

    آن طرف ، سياهي من پيداست:
    روي بام گنبدي كاهگلي ايستاده ام، شبيه غمي .
    و نگاهم را در بخار غروب ريخته ام.
    روي اين پله ها غمي ، تنها، نشست.
    در اين دهليزها انتظاري سرگردان بود.
    "من" ديرين روي اين شبكه هاي سبز سفالي خاموش شد.
    در سايه - آفتاب اين درخت اقاقيا، گرفتن خورشيد را در ترسي شيرين تماشا كرد.
    خورشيد ، در پنجره مي سوزد.
    پنجره لبريز برگ ها شد.
    با برگي لغزيدم.
    پيوند رشته ها با من نيست.
    من هواي خودم را مي نوشم
    و در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام.
    انگشتم خاك ها را زير و رو مي كند
    و تصوير ها را بهم مي پاشد، مي لغزد، خوابش مي برد.
    تصويري مي كشد، تصويري سبز: شاخه ها ، برگ ها.
    روي باغ هاي روشن پرواز مي كنم.
    چشمانم لبريز علف ها مي شود
    و تپش هايم با شاخ و برگ ها مي آميزد.
    مي پرم ، مي پرم.
    روي دشتي دور افتاده
    آفتاب ، بال هايم را مي سوزاند ، و من در نفرت بيداري به خاك مي افتم.
    كسي روي خاكستر بال هايم راه مي رود.
    دستي روي پيشاني ام كشيده شد، من سايه شدم:
    "شاسوسا" تو هستي؟
    دير كردي:
    از لالايي كودكي ، تا خيرگي اين آفتاب ، انتظار ترا داشتم.
    در شب سبز شبكه ها صدايت زدم، در سحر رودخانه، در آفتاب مرمرها.
    و در اين عطش تاريكي صدايت مي زنم : "شاسوسا"! اين دشت آفتابي را شب كن
    تا من، راه گمشده اي را پيدا كنم، و در جاپاي خودم خاموش شوم.
    "شاسوسا"، وزش سياه و برهنه!
    خاك زندگي ام را فراگير.
    لب هايش از سكوت بود.
    انگشتش به هيچ سو لغزيد.
    ناگهان ، طرح چهره اش از هم پاشيد ، و غبارش را باد برد.
    رووي علف هاي اشك آلود براه افتاده ام.
    خوابي را ميان اين علف ها گم كرده ام.
    دست هايم پر از بيهودگي جست و جوهاست.
    "من" ديرين ، تنها، در اين دشت ها پرسه زد.
    هنگامي كه مرد
    روياي شبكه ها ، و بوي اقاقيا ميان انگشتانش بود.
    روي غمي راه افتادم.
    به شبي نزديكم، سياهي من پيداست:
    در شب "آن روزها" فانوس گرفته ام.
    درخت اقاقيا در روشني فانوس ايستاده .
    برگ هايش خوابيده اند، شبيه لالايي شده اند.
    مادرم را مي شنوم.
    خورشيد ، با پنجره آميخته.
    زمزمه مادرم به آهنگ جنبش برگ هاست.
    گهواره اي نوسان مي كند.
    پشت اين ديوار، كتيبه اي مي تراشند.
    مي شنوي؟
    ميان دو لحظه پوچ ، در آمد و رفتم.
    انگار دري به سردي خاك باز كردم:
    گورستان به زندگي ام تابيد.
    بازي هاي كودكي ام ، روي اين سنگ هاي سياه پلاسيدند.
    سنگ ها را مي شنوم: ابديت غم.
    كنار قبر، انتظار چه بيهوده است.
    "شاسوسا" روي مرمر سياهي روييده بود:
    "شاسوسا" ، شبيه تاريك من!
    به آفتاب آلوده ام.
    تاريكم كن، تاريك تاريك، شب اندامت را در من ريز.
    دستم را ببين: راه زندگي ام در تو خاموش مي شود.
    راهي در تهي ، سفري به تاريكي:
    صداي زنگ قافله را مي شنوي؟
    با مشتي كابوس هم سفر شده ام.
    راه از شب آغاز شد، به آفتاب رسيد، و اكنون از مرز تاريكي
    مي گذرد.
    قافله از رودي كم ژرفا گذشت.
    سپيده دم روي موج ها ريخت.
    چهره اي در آب نقره گون به مرگ مي خندد:
    "شاسوسا"! "شاسوسا"!
    در مه تصوير ها، قبر ها نفس مي كشند.
    لبخند "شاسوسا" به خاك مي ريزد
    و انگشتش جاي گمشده اي را نشان مي دهد: كتيبه اي !
    سنگ نوسان مي كند.
    گل هاي اقاقيا در لالايي مادرم ميشكفد: ابديت در شاخه هاست.
    كنار مشتي خاك
    در دور دست خودم ، تنها ، نشسته ام.
    برگ ها روي احساسم مي لغزند.

    سلام داداشي خوبم...

    اگه اين يه كلمه هم دروغ باشه بايد بريم و فاتحه خودمونو بخونيم. هر چند از اين كلمه در بيشتر جاها به عنوان دروغ هم استفاده ميكنن. مثلا يه موضوع بيخود رو تعريف ميكنن و ميگن كه حقيقت داره.

    مواظب به خودت باش و اينو بدون چه بخوايم و چه نخوايم عشق حقيقت داره. شك نكن... دوستت دارم داداشي مهربونم... بلاگم آپ شده. منتظرت هستم.....

    رو واقيت نميشه اسم دروغ گذاشت!اين ماييم كه واقييتو مي سازيم ممكنه واقعيتي كه ساختيم حقيقت نباشه!

    و واي به حال كسي كه عظمتشو زير پا ميذاره و واسه توجيهش اونو به رويا مي بره!

     <      1   2   3   4   5    >>    >