• وبلاگ : غريب آشنا
  • يادداشت : شريعتي
  • نظرات : 17 خصوصي ، 100 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     

    سلام.... خوبين؟؟؟؟؟؟؟؟

    منم تسليت ميگم.. كي ها كه نرفتن و جاشون خاليه..اما اگه قدري...

    شرمند ه يه چند هفته اي نبودم...اپم..راستي نيستين نكنه قهرين با ما؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! كاش ادما بدونن به چي محكوم ميشن تا لا اقل فصت دفاع داشته باشن!

    بعد اين مدت كه برگشتم ديدم نبودين جاتون خيلي خالي بود هااا..

    راستي به بازي هم دعوت شدين

    صداي تو مرا باز دوباره برد

    به بوي لحظه هاي بي بهانگي

    که دل به گريه ها و خنده هاي بي حساب ميزنيم

    به " آي روزگار ... " هاي حسرت دروغکي

    غم فراق دلبر به خواب هم نديده ي هميشه بي وفا

    به جور کردن سه چهار بيت سوزناک زورکي

    به رفت و آمد مدام بادها و يادها

    سوار قايقي رها

    به موج موج انتهاي بي کرانگي

    دوار گردش نوار ...

    مرور صفحه ي سفيد خاطرات خيس ...

    صدا تمام شد !

    سرم به صخره ي سکوت خورد ...

    آه بي ترانگي !

    غروب، کنار لحظه هاي ناب عود،
    شناور در موسيقي مقام تنبور
    امواج ِ اوراق ِ خاطراتم مرا ميبرند.

    کودکي بر قايق ِ زرين ِ تابي کهنه،
    و مزه شورانگيز خاک و پرنده.

    درک ساده ي احساس يک پروانه
    و عاشق شدن هاي عالم کودکي ِ من!
    دلهره مشق و امتحان
    و ترس وسيع درس.

    شب، غوطه ور در برهوت تنهايي
    همچنان اوراق خاطره از خاطرم ميگذرند.
    تاب ميخورم در نگاه نگاره هاي خيال،
    مي دَوَم در دامن وسيع حياط،
    پروازي بي پايان با بادبادک همسايه،
    و دفتر شعر کودکي ِ من!
    - راستي کجاست؟-
    ميگويم، کاش با دکمه اي دوباره کودک ميشدم.
    ناگهان، با آن زمزمه ي ناگاه ِ هميشه
    از جا مي جهم.
    باز رنگها آبي ميشوند.
    نگاهم دو دو ميزند،
    باز تهوع، عود ِسرطان روح!!....
    کودک ميشوم
    همه جا آبي ست!
    دلم سرد ميشود،
    انگار در حياط آب تني ميکنم.
    بوي پدر و سرفه هاي هميشه....
    ...
    تا صبح کودک ميمانم.
    ...
    صبح زنگ ميزني که:
    " در پارک بر روي تاب کودکيم تاب ميخورم، مي آيي؟!"
    ناگهان، با زمزمه ات از جا ميجهم
    و
    در کنارت آرام ميگيرم.

    هنوز کودکم.

    صدا کن مرا
    صداي تو خوب است
    صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
    که در انتهاي صميميت حزن مي رويد
    در ابعاد اين عصر خاموش
    من از طعم تصنيف درمتن ادرک يک کوچه تنهاترم
    بيا تابرايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است
    و تنهايي من شبيخون حجم ترا پيش بيني نمي کرد
    و خاصيت عشق اين است
    کسي نيست
    بيا زندگي را بدزديم آن وقت
    ميان دو ديدار قسمت کنيم
    بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم
    بيا زودتر چيزها را ببينيم
    ببين عقربک هاي فواره در صفحه ساعت حوض
    زمان را به گردي بدل مي کنند
    بيا آب شو مثل يک واژه در سطر خاموشي ام
    بيا ذوب کن در کف دست من جرم نوراني عشق را
    مرا گرم کن
    و يک بار هم در بيابان کاشان هوا ابر شد
    و باران تندي گرفت
    و سردم شد آن وقت در پشت يک سنگ
    اجاق شقايق مرا گرم کرد
    در اين کوچه هايي که تاريک هستند
    من از حاصل ضرب ترديد و کبريت مي ترسم
    من از سطح سيماني قرن مي ترسم
    بيا تا نترسم من از شهرهايي که خک سياشان چراگاه جرثقيل است
    مرا باز کن مثل يک در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد
    مرا خواب کن زير يک شاخه دور از شب اصطکک فلزات
    اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
    و من در طلوع گل ياسي از پشت انگشت هاي تو بيدار خواهم شد
    و آن وقت
    حکايت کن از بمبهايي که من خواب بودم و افتاد
    حکايت کن از گونه هايي که من خواب بودم و تر شد
    بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند
    در آن گير و داري که چرخ زره پوش از روي روياي کودک گذر داشت
    قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست
    بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد
    چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد
    چه ادرکي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد
    و آن وقت من مثل ايماني از تابش استوا گرم
    ترا در سر آغاز يک باغ خواهم نشانيد

    من ... بعد از هزار سالِ تمام حتي

    باز روزي مُرده‌ام به خانه باز خواهد گشت

    تو از اين تنبوره‌زنانِ توي کوچه نترس

    نمي‌گذارم شب‌هاي ساکتِ پاييزي

    از هول و ولايِ لرزانِ باد بترسي ...!

    هر کجا که باشم

    باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ مي‌گذرم

    مي‌آيم مشق‌هاي عقب‌مانده‌ي تو را مي‌نويسم

    پتوي چهار‌خانه‌ي خودم را

    تا زيرِ چانه‌ات بالا مي‌کشم

    و بعد ... يک طوري پرده را کنار مي‌زنم

    که باد از شمارشِ مُردگانِ بي‌گورش

    نفهمد که يکي کم دارد!

    ها ري را!

    حالا مي دانم همه ما

    جوري غريب ادامه‌ي دريا و نشانيِ آن شوقِ پُر گريه‌ايم.

    گريه در گريه، خنده به شوق،

    نوش! نوش ... لاجرعه‌ي ليالي!

    در جمع من و اين بُغضِ بي‌قرار،

    جاي تو خالي! جوري غريب ادامه‌ي دريا و نشانيِ آن شوقِ پُر گريه‌ايم.

    گريه در گريه، خنده به شوق،

    نوش! نوش ... لاجرعه‌ي ليالي!

    در جمع من و اين بُغضِ بي‌قرار،

    جاي تو خالي!

    ... *
    قبول نيست ري را
    بيا قدم هامان را تا يادگاري درخت شماره کنيم
    هر که پيشتر از باران به روياي چشمه رسيد
    پريچه بي جفت آبها را ببوسد
    برود تا پشت بال پروانه
    هي خواب خدا و سينه ريز و ستاره ببيند

    قبول نيست ري را
    بيا بي خبر به خواب هفت سالگي برگرديم
    غصه هامان گوشه گنجه بي کليد
    مشق هامان نوشته
    تقويم تمام مداس در باد
    و عيد يعني هميشه همين فردا...
    نه دوش و نه امروز
    تنها باريکه راهي است که مي رود
    مي رود تا بوسه، تا نقل و پولکي
    تا سهم گريه از بغض آه
    ها ري را!
    حالا جامه هايت را
    تا به هفت آب تمام خواهم شست
    صبح علي الطلوع راه خواهيم افتاد
    مي رويم، اما نه دورتر از نرگس و روياي بي گذر
    باد اگر آمد
    شناسنامه هامان براي او
    باران اگر آمد
    چشمهامان براي او
    تنها دعا کن کسي لاي کتاب کهنه را نگشايد
    من از حديث ديو و دوري از تو مي ترسم... ري را!


    * از سيد علي صالحي

    حوصله کن ري را

    خواهيم رفت

    اما خاطرت باشد

    هميشه اين تويي که مي روي

    هميشه اين منم که مي مانم....

    + الهه 
    salam omidvaram khob bashi man sahebe webloge parvanehaye sorati hastam oon weblog dige male man nist lotf koni adressho az toye peyvandat avaz kon mamnon misham
    adrese jadid=www.parvaneyesorati.blogfa.com

    دوست عزيز متاسفانه هر چه فكر كردم چيزي به خاطرم نيامد

    ولي در هر حال از اشنايي با شما دوست و هم استاني گرامي خوشحالم

    + دختر خورشيد... 

    و بازسلامي و ديگر هيچ....

    اميدوارم حالت خوب باشه و در بدترين شرايط اون هميشه مهربون رو فراموش نكني.....

    راستي ارادت خاصي به مطهري دارم....

    سلام ممنونم از حضور پر مهرتون

    اميدوارم كه شاد و سربلند باشي


    پاي آبله ز راه بيابان رسيده ام
    بشمرده دانه دانه کلوخ خراب او
    برده به سر بيخ گياهان و آب تلخ
    در بر رخم مبند که غم بسته بر درم
    دلخسته ام به زحمت شب زنده داريم
    ويرانه ام ز هيبت آباد خواب تلخ
    عيبم مبين که زشت و نيکو ديده ام بسي
    ديده گناه کردن شيرين ديگران
    وز بي گناه دلشدگاني ثواب تلخ است
    در موسمي که خستگي ام مي برد ز جاي
    با من بدار حوصله بگشاي در زحرف
    اما در آن نه ذره عتاب و خطاب تلخ
    چون اين شنيد بر سر بالين من گريست
    گفتا کنون چه چاره ؟ بگفتم اگر رسد با روزگار هجر و صبوري شراب تلخ

    خدايش رحمت كناد !
    سلام خوبي ببخش كه بي اجازه شما رو تو پيوندهام گذاشتم راستش من مي خوام تمام وبلاگ هاي خوزستاني رو داشته بامشم باز هم ببخش دوست داشتي منو هم تو پيوندهات بزار البته اجباري نيست موفق باشي باي

    به من هم سر بزن!!!!!!!

    تبادل لينك كنيم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

     <      1   2   3   4   5    >>    >