غریب آشنا ( چهارشنبه 86/9/7 :: ساعت 9:35 صبح)
How I needed you هرچه کردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد |
غریب آشنا ( یکشنبه 86/9/4 :: ساعت 8:58 صبح)
چقدر آشنا می نمایی غریبه بگو از کجا از کجایی غریبه؟ در این شهر و این شب چه بی سرپناهی نداری مگر آشنایی غریبه؟ دل نخل ها تازه شد از عبورت مگر تو ولیّ خدایی غریبه؟ تو در آسمان نگاهت چه داری که کردی دلم را هوایی غریبه؟ غبار کدامین سفر بر تو مانده ست که گرد از دلم می زدایی غریبه؟ به کار که بستی گره چفیه ات را که از کار من می گشایی غریبه؟ تن شهر بوی تو را می دهد آی! تو جان کدام آشنایی غریبه؟ کمینگاه دیو است این شهر، این شب مگر در دل من درآیی غریبه تو رفتی و مانده ست در کوچه شهر نشان از توام رد پایی غریبه (از: غلامرضا کافی) |
غریب آشنا ( یکشنبه 86/8/13 :: ساعت 2:20 عصر)
من هم شبی به خاطره تبدیل میشوم خط میخورم زهستی و تعطیل میشوم من هم شبی به خواب زمین میروم فرو بر دوش خاک حامله تحمیل میشوم من هم شبی قسم به خدا مثل قصه ها با فصل تلخ خاتمه تکمیل میشوم قابیل مرگ، نعش مرا میکشد به دوش کم کم شبیه قصه هابیل میشوم حک میکند غروب، مرا شاعری به سنگ از اشک و آه و خاطره تشکیل میشوم یک شب شبیه شاپرکی می پرم ز خاک در آسمان به آیینه تبدیل میشوم |
غریب آشنا ( سه شنبه 86/8/8 :: ساعت 4:33 عصر)
خدایا... |
غریب آشنا ( شنبه 86/8/5 :: ساعت 10:35 صبح)
دیگر اکنون خلوت " آئینه " را گم کرده ام خویش را در اجتماع سنگها گم کرده ام ازدحام کینه و قهر و نفاق و دشمنی ست من میان این تراکم عشق را گم کرده ام لای شب بوها خدایم پیش از این نزدیک بود اینک او را لای این سجاده ها گم کرده ام من میان لحظه های تلخ و بی فرجام عمر آرزوهای لطیفم را خدا!!!!! گم کرده ام جستجوی من در اینجا دیگر از بیهودگیست خویش را حتی نمی دانم کجا گم کرده ام پشت پرچین دعایم آشنایی خانه داشت آشنایم را در این ماتم سرا گم کرده ام یک نفر از جمعتان باید بگوید او کجاست آخر آن گمگشته را بین شما گم کرده ام |
غریب آشنا ( شنبه 86/7/28 :: ساعت 10:47 صبح)
بعد از تو پر از دردم این را همه می دانند مانند دلم زردم ، این را همه می دانند ای صبح اهورایی ! در کوچه ی تنهایی دیریست که شبگردم، این را همه می دانند من بی تو چه دلتنگم، بی روحتر از سنگم یخ بسته تنم سردم، این را همه می دانند در ذهن افق ای عشق! با چشم غزلخوانم دنبال تو می گردم ، این را همه می دانند می گفت : "مرا حتی یک بار نخواهی دید" ایمان که نیاوردم ، این را همه می دانند (شاعر: دولتمند) |
غریب آشنا ( چهارشنبه 86/4/27 :: ساعت 1:45 عصر)
ابری که خودش نمی باره...ولی می بارونه و می بارونه و می بارونه.... |
غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:22 عصر)
کوچهها منتظر بانگ قدمهای تو اند تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو تو از این وادی سرمازده نومید مباش دی زمانی دارد و زمستان اجلش نزدیک است من صدای نفس باغچه را میشنوم و صدای قدم گل را در یک قدمی و صدای گذر گرده گل را در بستر باد و صدای سفر و هجرت دریا را در هودج ابر و صدای شعف فاخته را در باران و صدای اثر باران را بر قوس و قزح و صداهایی نمناک و مرموز و سبز عجب آواز خوشی در راه است |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||