غریب آشنا ( دوشنبه 86/7/9 :: ساعت 1:30 عصر)
مال هیچ جناحی نیستم. با وجود این که شکلمم اصلاً به بچه بسیجی ها نمیخوره بسیج و بسیجی های واقعی رو خیلی دوست دارم. راسش استخدام و مسکن و... و .... رو هم مدتها پیش ردیف کرده م و هیچ نیازی ندارم که مث خیلی ها (که تو ادارات می بینی) واس رسیدن به فلان مزایای شرکت، خودمو به گروه خاصی بچسبونم ... اصلا کار اصلی من تو شرکتیه که محیطش حتی میشه گفت "دین-گریز"ه! دیگه دفاع مقدس و ... که دیگه پیشکش!!! و شاید واس همینه که گهگاه سر کلاس تدریسم وقتی یهو از اون رادمردها یادی میکنم، ملت همه کُپ میکنن که :"این یارو با این سر و تیپ، مال این حرفا نیس...!!!" ... آره! من مرده مرامشونم فقط! و افتخار میکنم که هرگز اون بسیجی های نازنین رو "وسیله" ترقی خودم نکرده م. ارزش اونها خییییلی بیش از این حرفاس...... یادمه من و داداشم همه ذوق بچگیمون پوشیدن لباس جبهه ای و "تفنگ بازی" بود... و تهش : شهید شدن ! هیچوقت حاضر نمیشدم نقش عراقیه رو بازی کنم: فقط نقش رزمنده ای که می جنگه و شهید میشه...! اصلا عشقش فقط شهادته...هدفش همینه! اونوقتا بچه بودم و دوست داشتم بزرگ شم و برم جبهه...اما راستش هیچوقت باورم نمیشد بعدها که بزرگتر بشم همون باورهای بچگیام... همون آرمانهای کودکانه م بعدها بشن معیار قضاوت یه عده مث خودم:"جبهه نرفته" (و حتی خیلیهاشون، برخلاف من: "جنگ ندیده"!! ) که به نام بسیج ریشه همون بسیجی ها رو بزنن... "اخراجی ها را از تلویزیون پخش نکنید!" این لوگوییه که این روزها روی بلاگ بعضی ها می بینی!! و : خون شهدا را پاس بداریم! چرا؟...دوست عزیز: نمیگم این فیلم بی نقصه: الآن قصه شهدا و ده نمکی داره میشه همون قصه "دین" و "دیندار"ها : اسلام، مسیحیت، یهودیت و.... دینهایی خدایی ن.... عیب از برداشت های شخصی و سلیقه ای ماهاست... دفاعیات کارگردانش رو تایید نمیکنم، میخوام حرف "خودمو" بزنم: آره! برای دیدن راه شهیدا ، به قول سهراب: چشمها را باید شست... آره! : دیگه بس کنیم رامبو نشون دادن شهدا رو... بی احساس بودن اونها رو... بی عشق زمینی بودن اونها رو... وخلاصه: خاص و عجیب بودن اونها رو. اما ابداً نمیگم این کار ده نمکی رو تایید میکنم که وقتی کم بیاری بری سراغ یه شهید و بگی این قهرمان فیلم من بوده... و دل بازمونده هاشو برنجونی. بله...این فیلم (در عین حال که ایده و کیفیت چندان پرمایه ای هم نداره...) باز تونسته یه "گوشه هایی" از واقعیات جنگو بگه. قبول دارم که تو صحنه هایی (مث با قمه رفتن به جنگ تانک) "اوج" سخیف بودن فکر کارگردانشو میشه دید ، اما در "کل" تلاش بدی نیست برای کنده شدن از فیلمهای کلیشه ای ملال آوری که مدام تکرار همدیگه ن. این تلاش هر چند ناقص ... اما در فضایی که جای خالی شاهکارهایی نظیر "آژانس شیشه ای" و "از کرخه تا راین" عمیقاً احساس میشه... این فیلم اگه تونسته باشه حتی یک کلمه جدید هم به ادبیات دفاع مقدس اضافه کنه باز میشه گفت در حد خودش حرکتیه رو به جلو. اما مگه میشه ادعا کرد سرتاسر این فیلم، مطلقاً توهینه و تحریف؟؟ خودت سراغ نداری خیلی ها رو که بعد از شهادت مردان واقعی، ادعای چه رشادت ها که نکردند؟... و چه جفاها که در حق اون جوونای پاک بی ادعا که روا نشد؟ کی گفته با بیان واقعیات جنگ، خون شهید هدر رفته؟ این افسانه ای کردن شهیده که باعث ایییییینهمه دوری مردم از هدف واقعی اون عزیزان شده! اسم این کتمان حقیقت نیس؟ چرا همه ش میخوایم بسیج، جبهه، و حتی شهادت رو اونطور که به سلیقه ماس تعریف کنیم... و نه اونطور که واقعا بود؟ - فقط چون بیننده تو بعضی صحنه هاش به خنده در میاد؟... بابا! کی گفته رسوندن پیام بسیجی فقط با گریه و زاری مقدوره؟ کی گفته بسیجی ها یه عده خشک و عصبی بودن؟ اصلاً اونها هیچوقت می خندیدن؟؟؟... شوخی هم که ابدا!!... انگار نه انگار همیشه روحیه واقعی بسیجی با سعه صدر همراه بوده... - چون همه آدمهای فیلم از همون اول زاهد نبودن و مسجدی و...؟ پس اینجا رو گوش کن: مدتی تو کلاسهای مختلف از شاگردام هی اینو پرسیدم: اخراجی ها کمدی بود یا تراژدی؟ اکثراً میگفتن: "تراژدی"!! آره عزیز! غمنامه است! غمنامه من و تو که نشناختیمشون! چه منی که جنگ رو دیده م و ادعای بسیجی بودن ندارم... وچه خیلیها که ندیده ن و ادعاشو دارن!...هیچکدوم نشناختیمشون! همین نسل جوون و نوجوون (دوس ندارم به سبک خیلیها اصطلاح نسل "چند"م رو بکار ببرم!) براحتی اینو تشخیص میدن!! اونوقت مایی که ادعامون هم میشه باید همچنان فقط راه خودمونو صحیح بدونیم؟ خداییش بار اول که دیدم فیلمو گریه کردم... خیلی شدید! از درد غربت اون لاله های پرپر شده! از اینکه "خودی"ها باعث شدن مرامشون، فداکاریشون، و اصلاً انسان بودنشون غریب بمونه! چراشو نمیدونم... اما اون ستاره ها رو فقط اون "جوری" ترسیم کردیم که باب میل ما بود.... نه اونجور که حقیقتاً بودن!! چرا نباید من ِجوون سراپا گناه ، امید عاقبت به خیری داشته باشم؟ بذار شنیدن گوشه ای از واقعیات جبهه به من این امید رو بده که اگه اون تونست منم میتونم...! منم که اهل عبادت خالصانه نیستم میتونم... منم که اهل خلافم میتونم... اصلاً شب قدر واسه چیه پس؟ فقط واسه بنده های خوب؟ نه! خدا میخواست به من گناهکار فرصت بده... وگرنه اون بنده های همیشه عبد که فرقی به حالشون نکرده که...؟ این منم که خواسته تلنگری بخورم تا شاید آدم بشم... خدا به اون رحیمی میخواد یکی که جوون پاکیه بخاطر عشق زمینی بیاد جنگ... (که البته همون عشق زمینی هم انقدر مقدس "هست" که هر مدعی ای نتونه صداقتشو توش ثابت کنه!!)... و بعد چنان عنایتی بهش میکنه که عشقش میهنی میشه! : میشه وطن! میشه غیرت! میشه... میشه همه اون چیزای خوبی که هر وجدان آگاهی به درستیشون گواهی میده!! شما سراغ ندارید چنین جوونایی رو؟... شاید چون "ندیدین" اون آدمها رو! چون پای درد و دل بازمونده هاشون ننشستین! شاید چون ننشستین ببینین بسیجی شیمیایی ما خاطرات واقعیش چیه! نشستین؟ خداوکیلی نشستین؟ آدم سراغ دارم که یه وقتی صرفاً با طمع شفای بستگانش رفت حرم امام هشتم... اما بعد آقا با دلش کاری کرد که دیگه خود خودش بشه خواسته ی اون جوون! ... داداش! این معجزه نیست: این از یه کم دقیق شدن به مقام امامه! این فقط مال کمی فکر کردنه. حتی هیچ ربطی هم به مسلمون بودن یا نبودن نداره... چه رسد به گرایش سیاسی اون آدم... آره یه تلنگر تو فضای حرم "بنده" خوبش ببین چه کرد! اونوقت اگه بین اونهمه آدمهای زاهد و گلچین شده (که خودشونو هر لحظه تو فضای دید خدا میدونن) من ِ خلافکار هم باشم... اونوقت : یعنی ممکن نیس با دیدن فداکاری همرزمم غیرت منم تحریک شه؟ محاله که با دیدن آرامش همسنگرم کنجکاو شم که اینهمه آرامش از کجاس ؟ دروغه اگه انسانیت من قلقلکش بشه و ... منو برسونه به معبودم؟... من حتی از یه دین خاص نگفتم ها! از وجدان آدمها میگم: که تو فضای مناسب میتونه حتی بعد از سالها بیدار بشه! عزیز: بذار من ِ "آدم معمولی" هم امید داشته باشم! بذار راه واقعی بسیجی ها منو متوجه کنه که : ناامید نباش! هر جای مسیر هم که باشی هنوز امید رستگاری هست! بقول یکی از دوستان، مشکل اینه که نخواستیم از دفترچه خاطرات شهدا حرفی بزنیم.... فقط دنبال وصیت نامه هاشون گشتیم...! |
غریب آشنا ( دوشنبه 86/7/9 :: ساعت 1:30 عصر)
مال هیچ جناحی نیستم. با وجود این که شکلمم اصلاً به بچه بسیجی ها نمیخوره بسیج و بسیجی های واقعی رو خیلی دوست دارم. راسش استخدام و مسکن و... و .... رو هم مدتها پیش ردیف کرده م و هیچ نیازی ندارم که مث خیلی ها (که تو ادارات می بینی) واس رسیدن به فلان مزایای شرکت، خودمو به گروه خاصی بچسبونم ... اصلا کار اصلی من تو شرکتیه که محیطش حتی میشه گفت "دین-گریز"ه! دیگه دفاع مقدس و ... که دیگه پیشکش!!! و شاید واس همینه که گهگاه سر کلاس تدریسم وقتی یهو از اون رادمردها یادی میکنم، ملت همه کُپ میکنن که :"این یارو با این سر و تیپ، مال این حرفا نیس...!!!" ... آره! من مرده مرامشونم فقط! و افتخار میکنم که هرگز اون بسیجی های نازنین رو "وسیله" ترقی خودم نکرده م. ارزش اونها خییییلی بیش از این حرفاس...... یادمه من و داداشم همه ذوق بچگیمون پوشیدن لباس جبهه ای و "تفنگ بازی" بود... و تهش : شهید شدن ! هیچوقت حاضر نمیشدم نقش عراقیه رو بازی کنم: فقط نقش رزمنده ای که می جنگه و شهید میشه...! اصلا عشقش فقط شهادته...هدفش همینه! اونوقتا بچه بودم و دوست داشتم بزرگ شم و برم جبهه...اما راستش هیچوقت باورم نمیشد بعدها که بزرگتر بشم همون باورهای بچگیام... همون آرمانهای کودکانه م بعدها بشن معیار قضاوت یه عده مث خودم:"جبهه نرفته" (و حتی خیلیهاشون، برخلاف من: "جنگ ندیده"!! ) که به نام بسیج ریشه همون بسیجی ها رو بزنن... "اخراجی ها را از تلویزیون پخش نکنید!" این لوگوییه که این روزها روی بلاگ بعضی ها می بینی!! و : خون شهدا را پاس بداریم! چرا؟...دوست عزیز: نمیگم این فیلم بی نقصه: الآن قصه شهدا و ده نمکی داره میشه همون قصه "دین" و "دیندار"ها : اسلام، مسیحیت، یهودیت و.... دینهایی خدایی ن.... عیب از برداشت های شخصی و سلیقه ای ماهاست... دفاعیات کارگردانش رو تایید نمیکنم، میخوام حرف "خودمو" بزنم: آره! برای دیدن راه شهیدا ، به قول سهراب: چشمها را باید شست... آره! : دیگه بس کنیم رامبو نشون دادن شهدا رو... بی احساس بودن اونها رو... بی عشق زمینی بودن اونها رو... وخلاصه: خاص و عجیب بودن اونها رو. اما ابداً نمیگم این کار ده نمکی رو تایید میکنم که وقتی کم بیاری بری سراغ یه شهید و بگی این قهرمان فیلم من بوده... و دل بازمونده هاشو برنجونی. بله...این فیلم (در عین حال که ایده و کیفیت چندان پرمایه ای هم نداره...) باز تونسته یه "گوشه هایی" از واقعیات جنگو بگه. قبول دارم که تو صحنه هایی (مث با قمه رفتن به جنگ تانک) "اوج" سخیف بودن فکر کارگردانشو میشه دید ، اما در "کل" تلاش بدی نیست برای کنده شدن از فیلمهای کلیشه ای ملال آوری که مدام تکرار همدیگه ن. این تلاش هر چند ناقص ... اما در فضایی که جای خالی شاهکارهایی نظیر "آژانس شیشه ای" و "از کرخه تا راین" عمیقاً احساس میشه... این فیلم اگه تونسته باشه حتی یک کلمه جدید هم به ادبیات دفاع مقدس اضافه کنه باز میشه گفت در حد خودش حرکتیه رو به جلو. اما مگه میشه ادعا کرد سرتاسر این فیلم، مطلقاً توهینه و تحریف؟؟ خودت سراغ نداری خیلی ها رو که بعد از شهادت مردان واقعی، ادعای چه رشادت ها که نکردند؟... و چه جفاها که در حق اون جوونای پاک بی ادعا که روا نشد؟ کی گفته با بیان واقعیات جنگ، خون شهید هدر رفته؟ این افسانه ای کردن شهیده که باعث ایییییینهمه دوری مردم از هدف واقعی اون عزیزان شده! اسم این کتمان حقیقت نیس؟ چرا همه ش میخوایم بسیج، جبهه، و حتی شهادت رو اونطور که به سلیقه ماس تعریف کنیم... و نه اونطور که واقعا بود؟ - فقط چون بیننده تو بعضی صحنه هاش به خنده در میاد؟... بابا! کی گفته رسوندن پیام بسیجی فقط با گریه و زاری مقدوره؟ کی گفته بسیجی ها یه عده خشک و عصبی بودن؟ اصلاً اونها هیچوقت می خندیدن؟؟؟... شوخی هم که ابدا!!... انگار نه انگار همیشه روحیه واقعی بسیجی با سعه صدر همراه بوده... - چون همه آدمهای فیلم از همون اول زاهد نبودن و مسجدی و...؟ پس اینجا رو گوش کن: مدتی تو کلاسهای مختلف از شاگردام هی اینو پرسیدم: اخراجی ها کمدی بود یا تراژدی؟ اکثراً میگفتن: "تراژدی"!! آره عزیز! غمنامه است! غمنامه من و تو که نشناختیمشون! چه منی که جنگ رو دیده م و ادعای بسیجی بودن ندارم... وچه خیلیها که ندیده ن و ادعاشو دارن!...هیچکدوم نشناختیمشون! همین نسل جوون و نوجوون (دوس ندارم به سبک خیلیها اصطلاح نسل "چند"م رو بکار ببرم!) براحتی اینو تشخیص میدن!! اونوقت مایی که ادعامون هم میشه باید همچنان فقط راه خودمونو صحیح بدونیم؟ خداییش بار اول که دیدم فیلمو گریه کردم... خیلی شدید! از درد غربت اون لاله های پرپر شده! از اینکه "خودی"ها باعث شدن مرامشون، فداکاریشون، و اصلاً انسان بودنشون غریب بمونه! چراشو نمیدونم... اما اون ستاره ها رو فقط اون "جوری" ترسیم کردیم که باب میل ما بود.... نه اونجور که حقیقتاً بودن!! چرا نباید من ِجوون سراپا گناه ، امید عاقبت به خیری داشته باشم؟ بذار شنیدن گوشه ای از واقعیات جبهه به من این امید رو بده که اگه اون تونست منم میتونم...! منم که اهل عبادت خالصانه نیستم میتونم... منم که اهل خلافم میتونم... اصلاً شب قدر واسه چیه پس؟ فقط واسه بنده های خوب؟ نه! خدا میخواست به من گناهکار فرصت بده... وگرنه اون بنده های همیشه عبد که فرقی به حالشون نکرده که...؟ این منم که خواسته تلنگری بخورم تا شاید آدم بشم... خدا به اون رحیمی میخواد یکی که جوون پاکیه بخاطر عشق زمینی بیاد جنگ... (که البته همون عشق زمینی هم انقدر مقدس "هست" که هر مدعی ای نتونه صداقتشو توش ثابت کنه!!)... و بعد چنان عنایتی بهش میکنه که عشقش میهنی میشه! : میشه وطن! میشه غیرت! میشه... میشه همه اون چیزای خوبی که هر وجدان آگاهی به درستیشون گواهی میده!! شما سراغ ندارید چنین جوونایی رو؟... شاید چون "ندیدین" اون آدمها رو! چون پای درد و دل بازمونده هاشون ننشستین! شاید چون ننشستین ببینین بسیجی شیمیایی ما خاطرات واقعیش چیه! نشستین؟ خداوکیلی نشستین؟ آدم سراغ دارم که یه وقتی صرفاً با طمع شفای بستگانش رفت حرم امام هشتم... اما بعد آقا با دلش کاری کرد که دیگه خود خودش بشه خواسته ی اون جوون! ... داداش! این معجزه نیست: این از یه کم دقیق شدن به مقام امامه! این فقط مال کمی فکر کردنه. حتی هیچ ربطی هم به مسلمون بودن یا نبودن نداره... چه رسد به گرایش سیاسی اون آدم... آره یه تلنگر تو فضای حرم "بنده" خوبش ببین چه کرد! اونوقت اگه بین اونهمه آدمهای زاهد و گلچین شده (که خودشونو هر لحظه تو فضای دید خدا میدونن) من ِ خلافکار هم باشم... اونوقت : یعنی ممکن نیس با دیدن فداکاری همرزمم غیرت منم تحریک شه؟ محاله که با دیدن آرامش همسنگرم کنجکاو شم که اینهمه آرامش از کجاس ؟ دروغه اگه انسانیت من قلقلکش بشه و ... منو برسونه به معبودم؟... من حتی از یه دین خاص نگفتم ها! از وجدان آدمها میگم: که تو فضای مناسب میتونه حتی بعد از سالها بیدار بشه! عزیز: بذار من ِ "آدم معمولی" هم امید داشته باشم! بذار راه واقعی بسیجی ها منو متوجه کنه که : ناامید نباش! هر جای مسیر هم که باشی هنوز امید رستگاری هست! بقول یکی از دوستان، مشکل اینه که نخواستیم از دفترچه خاطرات شهدا حرفی بزنیم.... فقط دنبال وصیت نامه هاشون گشتیم...! |
غریب آشنا ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 1:42 عصر)
|
غریب آشنا ( شنبه 86/2/15 :: ساعت 1:55 عصر)
چشمهای ساده ام خسته ء نگاهها طاقتی که طاق شد در حضور آهها |
غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:31 عصر)
نمی دونم خوزستان منو دیدی...؟ |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||