غریب آشنا ( سه شنبه 86/3/29 :: ساعت 5:20 عصر)
سلام دوستان بابت این غیبت...منو ببخشید : دلیل داره.و تشکر از دوست عزیزم که زحمتو قبول کرد. اومدم فقط شهادت دکتر شریعتی رو تسلیت بگم. کاش شهدای میهنمون اینجور غریبانه فراموش نمی شدن...کاش با همه چی اینجور سلیقه ای برخورد نمی شد... اولین فرصت میام و کامنتهای این مدت رو جواب میدم. بذارید حالا که اومدم یه حقیقتی رو هم اعتراف کنم و برم: راستش من زمانی که وارد دنیای مجازی شدم از دوستهام خواستم منو "غریب آشنا" لینک کنن و واسه توصیف لینکم بنویسن"معلم، عشق، دانشجو" (چون گاهی تدریس هم میکنم) ولی حالا...بعد از این چند ماه تازه چیزی رو فهمیدم: حس میکنم غریب آشنا شریعتی بود...و این توصیف 3 کلمه ای بیشتر در شاًن اون عزیزه تا یکی مثل من. فقط از خدای خودم میخوام شاید بتونم یه روزی...مثل اون....نه! نه! نمیگم ما کجا و اون کجا...چون عقیده دارم شهدا هم انسان بودن نه افسانه! |
غریب آشنا ( چهارشنبه 86/3/16 :: ساعت 4:4 عصر)
انگار دیگه سؤالی ندارم...نه که همه جوابامو گرفتما...نه... بنظرم دیگه پرسیدنش بی فایده س... میدونید الآن هوای اهواز چند درجه است ؟...هر چی تو تلویزیون میگه شما 12 درجه بهش اضافه کن میشه چیزی شبیه دمای واقعی... اصلا تا حالا دقت کردی دمای خوزستان چقدر بامرامه؟ ایول داره بخدا: هوا تا 49.5 درجه و حتی تا 49.98 درجه هم میرسه اما دلش نمیاد با تبدیل شدن به 50 ، من و تو رو کباب کنه...!! شایدم از بُخلش باشه...؟: چون میدونه که مطابق قوانین این مملکت اگه دما شد 50 درجه دیگه باید شهر تعطیل بشه... شایدم باز از دلسوزیشه؟: با خودش میگه تهرون که برف و سوز بیاد بچه ها تعطیل میشن و میرن برف بازی...ولی اگه اینجا از گرما تعطیل شه...گناه دارن بچه ها...حوصله شون سر میره طفلکیها تو خونه زیر کولر... رفقای برون-خوزستانیم میگن شما به گرما عادت دارید ... ولی تو بگو : بچه های کوچولوی 7، 8 ماهه هم عادت دارن؟؟... سالمندها چی؟... که به اقتضای سن دیگه تاب تحمل این حرارت رو ندارن؟...؟ خب...حالا تو این گرما بادشون بزنیم...؟یا یه دوش آب سرد رو تجویز کنیم؟بنظرم اولی بیشتر جنبه عملی داشته باشه...! آخه به جهت همسان نگاه داشتن این دو نعمت الهی ، به موازات قطع برق – و گاه همزمان با این پدیده محیرالعقول- آب هم قطع میشه تا... تا... نمیدونم اینجور شاهکارا که دیگه "تا" نداره... نمیدونم بعضی عناصر انسان نما چطور فکر میکنن؟ بابا ، انسان!! آدم!!(برخلاف بعضی عادت ندارم بگم بابا مسلمون!! : چون این فقره هیچ ارتباطی با دین این"بلادیدگان" نداره)....کمی به این آآآآآآآآآآآآآدمها هم فکر کن...!! به محض شروع فصل "جهنم"!!!، سهمیه بی برقی خوزستان هم ردیف میشه... : بی معطلی! سه سوت! تضمینی...! جالب اینه که خشک سالی و سیل سالی هم نداره! اینهمه سدی که فقط باهاش افتخار می آفرینیم!! نمیتونن نه آبی برای این مردم جمع کنن ... و نه برقی... درعوض به کشورهای "چی-چی-ستان" (همسایه) صادر هم میکنیم... . شنیدین که میگن چراغی که به خونه رواست به مسجد حرومه...؟؟ نمیدونم شاید اون بعضیها نشنیده ن...شایدم هدف از اجرای این نوع رزمایش، صرفاً بالا بردن ظرفیت این مردمه که ایشالا روز محشر که همه خلایق تو کف تشنگی بال بال میزنن ملت بلادیده خوزستان از جمله ملل مترقی باشن که نزد پروردگار، روسفید بشن... . پس بذار ماهم پرسشهامونو بیخیال شیم: خدایا تو این توفیق اجباری از ما بپذیر... آمین. |
غریب آشنا ( دوشنبه 86/3/7 :: ساعت 4:2 عصر)
یه سوال ، یه ابهام ، نمیدونم: یه درد ، شایدم یه درمون بدجور تو ذهنم جولون میده دقت کردی؟: روشنفکرا، بی دینها، بادینها، بیچاره ها، باچاره ها...همه!!! ازش دم میزنن...میگن عاشقشیم!! میگن تو زندگی این از همه چی مهمتره واسه شون... اما هیشکی جرات شنیدنشو هم نداره حتی تصورشو... شده تا حالا یه "کلمه"رو غلط برداشت کنی...و وقتی بهت بگن اشتباه خوندی، بیخیال عظمت "خود"ت شی و بگی: آره انگار یه خورده کج خوندم...؟ واسه مون "تصورش"هم میتونه بشه کابوس ، بشه دلهره ترجیح میدیم تو همون خیالمون بمونه و تکون نخوره:همونجور خوشگل و رویایی... نیاد تو دنیای واقعی...!! که اگه بیاد...!! جدی یکی به من بگه: "حقیقت"یعنی چی؟....اگه حقیقت هم دروغ باشه...اونوقت...؟؟ |
غریب آشنا ( چهارشنبه 86/2/26 :: ساعت 4:23 عصر)
سلامم را جوابی ده که در شهر تو مهمانم.... |
غریب آشنا ( شنبه 86/2/15 :: ساعت 1:55 عصر)
چشمهای ساده ام خسته ء نگاهها طاقتی که طاق شد در حضور آهها |
غریب آشنا ( شنبه 86/2/8 :: ساعت 2:37 عصر)
نه به پوست. کوچک مزاحم را از لای پوست کلفتش بر می داشت و کرگدن احساس خوبی داشت. |
غریب آشنا ( دوشنبه 86/1/27 :: ساعت 10:39 صبح)
A Martian Sends a Postcard Home ترجمه از غریب آشنا : سفرنامه یک مریخی در این دیار پرندگانی مکانیکی می بینی با بالهای بسیارروی پشت هر یک "عددی" نوشته شده است که زمینی ها به اندازۀ آن عدد به پرنده احترام میگذراندبعد از چند ساعت خلوت کردن با این نوع پرنده ، حالت خاصی به تو دست خواهد داد: گاهی چشمت را ذوب می کنندو گاهی موجب می شوند بی هیچ دردی به خود بپیچی!!! تا به حال ندیده ام هیچکدام پرواز کنند اما شاهد بوده ام که گاه روی دست صاحب خود می نشینند تا با او خلوت کنند . گاهی آسمان از پرواز خسته می شود و ماشین عظیم اما لطیف خود را روی زمین می نشاند که این مردمان آن را مه می نامند. در این حالت دنیا تار و مبهم می شود: انگار که بخواهی سنگنوشته های زیر یک دستمال کاغذی را بخوانی! دنیایشان مثل "تلویزیون سیاه و سفید" است ... تا : زمانی که اتفاقی خاص رخ بدهد و "رنگها" را جلوه گر سازد . زمینی ها این رخداد را باران میخوانند . اتاقکهای خاصی وجود دارند که دنیا را از داخل قفل می کنندکافی است درون اتاقک بنشینی و کلید را بچرخانی : بلافاصله دنیا را می بینی که آزاد شده و با شتاب از کنار تو عبور می کند : انگار که از درون اتاقک فیلم سریعی را مشاهده می کنی! آدم ها زمان را به مچ می بندند یا آن را درون جعبه حبس می کنند ، و زمان بیچاره مدام با بی تابی به دیوار جعبه می کوبد به این امید که شاید بتواند آزاد شود!! در خانه هر زمینی ، روح خفته ای نگهداری می شود که اگر آن را از جا برداری می توانی صدای خرناسش را بشنوی. در شگفتم از کار این آدمها... : گاهی که روح فریاد زنان از خواب می پرد آنرا در آغوش می گیرند ، در گوشش لالایی می خوانند ... تا دوباره به خواب برود . حال آنکه گاه همین آدم ها تعمداً با انگشت اشارۀ خود ، روح را قلقلک میدهند تا بیدار شود!!! فقط بچه ها اجازه دارند که در انظار عمومی "درد بکشند"بزرگترها به اتاق های تنبیه ویژه ای می روند که آب دارند اما از غذا خبری نیست! : در را قفل می کنند و به تنهایی ناله کرده و درد خود را تحمل میکنند . هیچیک از آنان از این تنبیه مستثنی نیست و رنج و نالۀ هر یک "بوی" متفاوتی دارد. شب ها وقتی همۀ رنگها می میرند ، آدمها پنهان می شوند ، و هر یک با چشمان بسته داستان زندگی خود را به رنگی مشاهده می کند . راستی اگه ما هم مریخی بودیم کتاب، مه ، باران، اتومبیل، ساعت ، تلفن، دبلیو سی و خواب رو چطور توصیف میکردیم؟؟ |
غریب آشنا ( سه شنبه 86/1/14 :: ساعت 10:22 صبح)
رنگ سال گذشته را دارد |
غریب آشنا ( سه شنبه 85/12/29 :: ساعت 7:34 عصر)
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||